حالم داره از گیرای بیخود بابام داره به هم میخوره دیگه...
من میخوام مسیر تا دانشگاهمو خودم برم تازه دوتا از دوستامم هستن اون دفعه گفتن با ما بیا بعد من گفتم نه بابام میاد دنبالم.اونا رفتن بعد من بدبخت ربع ساعت تا ۲۰ دقیقه منتظر بودم که بیاد.بعدم اومده دنبالم تا برسونتم بعد اون قسمت خیلی ترافیکه اکثر مسیرش.اومده منو وسط یه قسمت پر از ماشین که اصلا نمیشه رد شد پیاده کرده میگه خودت از این به بعد و برو من باید برم کار دارم😂😂😂
انگار من التماس کرده بودم بیاد دنبالم.دوستام کلی وقت بود رسیده بودن میگفتن چرا اینقدر دیر اومدی تو؟بعدم اول کار که گفتم بابام میاد مسخره میکردن و به شوخی میگفتن تو پرنسسی اسکورتت میکنن😂😂 نمیدونن من بدبخت وسط چه بدبختیم.هر دفعه خودش میاد دنبالم و میبرتم هر دفعه هم به خاطر ترافیک و شلوغ بودن مسیر هی غر میزنه خستم کرده دیگه.امشب برگشتم میگم بزار فردا خودم میرم دوستامم هستن برگشته میگه چه جور دخترایین؟اهل پسر و اینا که نیستن؟میگم بابا درس خونن یکیشونم چادریه یه راستم اون دفعه رفته بودن دانشگاه ربع ساعت بعد رسیده بودن بزار با اونا برم.میگه نه حالا تا اون قسمت میرسونمت که اون دفعه رسوندم بقیشو خودت برو😐میگم یعنی من مشکلم همون ۵ دقیقه راهه؟بزار خودم میرم.بعد هی خودش الکی نه میاره منم عصبی شدم دیگه ترکیدم.همش میگه تو بی ادبی و تو میخوای برای من تعیین تکلیف کنی.اگر ۲۰ سالته اینی دیگه خدا به داد بعدا برسه😐 از دست میری😐.انگار من خیلی خوشحال و ممنونشم به خاطر این همه سال اذیت و ازار و اینکه نذاشته خودم تا سر کوچه برم.همشم میگه چرا هیچ جا رو بلد نیستی؟اخه تو گذاشتی من برم که بلد باشم؟😂😂😂.تمام کارایی که دوستام انجام میدادن همش تو دلم حسرت شده.نووجونیم همینطوری الکی گذشت جوونیمم داره میره.حس میکنم هیچ وقت قرار نیست ازاد بشم.چون دخترم باید هر بدبختی تحمل کنم.اونوقت میام تو این سایت میبینم طرف مشکلش اینه که امروز با رلش نتونسته بره بستنی بخوره😂😂😂.همش بهم میگه اگر پسر بودی اره اما الان دختری.یعنی حالم داره از هر چی جنسیت و دختر بودنه بهم میخوره.از ازدواج و اینکه بعدا یه اقا بالا سر اینطوری داشته باشم که سر هر چی بخواد گیر بده و محدودم کنه بهم میخوره
واقعا خسته شدم انگار من ممنونشم که همش گیر میده.والا دوستامم پیش منن ندیدم یه بار مامان باباشون زنگ بزنن که کجایی؟حالا جلو اونا دویست باز زنگ من میزنن که کجایی؟غذا خوردی؟کلاس رفتی؟فلان شد؟
حسرت همه چی به دلم مونده.به دلم مونده یه بار برم با دوست صمیمیم بیرون.یکی از کارایی که بچها تو نووجونی انجام میدادنو نتونستم انجام بدم اونوقت فکر میکنن لطف کردن به من.اون موقع تو ۱۵ یا ۱۶ سالگی دوست داشتم اون کارا رو انجام بدم الان دیگه نه.میترسم حسرت کارایی که دوست دارم تو جوونی انجام بدمم به دلم بمونه.نمیدونم چرا خدا یکی رو میزاره تو این همه محدودیت بی جا یکی رو هم اونقدر ازاد میزاره.
دلم خیلی گرفته.حالم داره از دختر بودنم بهم میخوره.از اینکه جنس مونثم و میگن ضعیفی به هم میخوره.از پریود و زایمان و تمام دردای مربوط به زنا بهم میخوره
دیگه خسته شدم از این همه بدبختی.هی گفتم بزار درست میشه درست میشه اما هیچی درست نشد.تا کِی الکی خوش خیال باشم؟تا کِی امیدوار باشم به درست شدنش؟