عاشق شدن
مفهوم دوری داره
شاید برای ذهن کوچیک من
عشق فقط تعبیر بشه به مادرم
اما ذهن های دیگه که شاید خیلی بزرگتر باشن
حتما عشقو بهتر میفهمن
من نمیدونم عشق همون روابط متقابله
یا همون خواهش و عجز و التماس های یه ادم برای نیاز و عشوه ها و بی تفاوتی های دیگری
یا شایدم همین قانون خواستن و نرسیدن ها باشه
اما هرچی هست خیلی باید شیرین باشه
که ادمو وادار کنه
از خودش بگذره
از علاقه هاش بگذره
تا تهش به یه تلخی برسه
به یه تضاد
به خود فراموش شدش
شاید عشق همون
شیرینی که تهش تلخه
درست مثل مادری که اخرش میرسه به خانه سالمندان
اما میتونه شیرین باشه
اگه معشوقت وفادار باشه
بیشتر از عاشق وفادار باش به من ❤
راستش همیشه عادت کرده ایم بنویسم از عاشقانه ها
اما عاشقانه ها که حتما وجود یک مونث و مذکر دلباخته نیست
من عاشق همین پتوی نرم و گرمم هستم وقتی سریال موردعلاقه ام را میبینمو وجودم را گرم میکند
حالا اگر به جمع دو نفره ی من و پتو یک مذکر اضافه میشد
واقعا عاشقانه بود؟ اینکه مدام باید صدای تیک تیک تخمه خوردنش را گوش میدادم
یا سوال های مسخره اش که مدام میخواست بپرسد :اخرش چی میشه؟ این دختره کیه؟ اخرش میمیره ؟
و هیچ نمیخواست درک کند من هم اولین باری است که این فیلم را تماشا میکنم
نه واقعا عاشقانه نبود
من با همان پتویم خوش ترم
وقتی بعد ازظهر پاییز است و انار گلپر و نارنگی کنار دستم باشد
و خزیده باشم زیر پتو
و قسمت جدید سریال مورد علاقه ام اماده باشد
بهترین ترکیب عاشقانه را دارم
دست هایم را هم با داغی لیوان چای گرم میکنم
الان تو ماشین بیکارم دارم پرت_نویس# هامو مینویسم