#پارت_52با پخش شدن خبر بارداری من خیلی ها بهم تبریک گفتن خیلی ها هم شدت دشمنی شون باهام بیشتر شد.اگر فرزندم پسر میشد اولین پسر شاه بود و مطمئنا میتونست ولیعهد بشه.شاه اونقدر خوشحال شده بود که دستور داد کل دار الخلافه رو شیرینی بدن.
***
روی تختم دراز کشیده بودم. چون حالم زیاد خوب نبود بیشتر سعی میکردم بخوابم.در به صدا در اومد و پشت بندش صدای گل اقا که گفت شاه سالار تشریف فرما شدن.
اروم نشستم و تا خواستم سرپا بشم سالار شاه وارد شد و گفت خودتو اذیت نکن.گفتم ای وای شما چرا خودتونو توی زحمت انداختید امر میکردید خدمت میرسیدم.
سالار شاه کنارم وایساد و گفت کاری با شما دارم.میخوام همراهم بیاین.سر تکون دادم و چارقدم رو روی سرم کشیدم و با شاه همراه شدم.
با هم قدم به قدم به سمت اتاق مخصوص رفتیم فکر میکردم میخوایم بریم به اتاق مخصوص شاه ولی سالار شاه راهش رو کج کرد و درست کنار در اتاق کناری ایستاد.درو هل دادو اشاره کرد برم داخل.پا به اتاق گذاشتم.زیبایی این اتاق هم دسته کمی از اتاق مخصوص نداشت بسیار بزرگ بود و انواع ایینه کاری گچ بری و وسایل سلطنتیو مجلل درونش خودنمایی میکردن.شاه وسط اتاق ایستاد و گفت از این به بعد اینجا اتاق شماست.گفتم ولی
بین حرفم اومد و گفت ولی نداره همون که گفتم.
اینجا اتاق شما میشه تا هم در نزدیکتر جا به من باشید و وقتی هم فرزندمون به دنیا اومد راحت باشید و فضاتون کم نباشه.دستور دادم همه چیز رو کامل بچینن بازم نگاه کنید اگر چیزی کم بود بگید بیارن.سرم رو پایین اوردم و تعظیم کردم و گفتم راضی به این همه زحمتتون نیستم شما خیلی به من لطف دارید.
من رو توی اغوشش گرفتو گفت اینها زحمت نیست عشق من به توهه.تو دلبر جانِ منی لایق بهترین هایی.
دلم از حرفهاش لرزید الحق که لایق ترین پدر برای فرزندم همین مرد بود.
***
با ننه توی اتاق جدید مستقر شدیم.از جمیله شنیدم که میگفت والده بعد از شنیدن خبر اینکه من به این اتاق اومدم چنان اتیشی شده که سریع بدون گرفتم وقت خلوت به درگاه شاه رفته و کلی باهاش دعوا کرده و گفته من اون اتاق رو ازت خواستم بهم ندادی بعد از من به هیچکدوم از زنان عقدی ات هم ندادی حالا این دختر دهاتی تنها کار شاقی که کرده برجسته شدن خیکشه اون وقت بهش اون اتاق رو دادی؟
جواب شاه دلم رو خنک کرد شاه گفته بود این زن سوگلی منه و حالا فرزند منو بارداره و به توجه و نزدیک بودن به من نیاز داره.پس لایق ترین فرد برای صاحب شدن این اتاقه.
والده با شنیدن این حرف از زبون شاه با عصبانیت اتاق شاه رو ترک کرده بود.
#رمان_غزال
#رمان_قدیمی
د# استان_قدیمی
#رمان