2737
2734

سلام! دوستان من هر وقت میومدم نینی سایت دلم میگرفت از حجم انرژی منفی ها! خب قبول دارم دنیا گل و بلبل نیست ولی خیلی وقت ها خودمون با افکار خودمون اوضاع رو بدتر میکنیم.

برای همین یه داستان براتون آوردم که واقعیه و جذاب هم هست و حال و هواتون رو عوض میکنه! به نظر خودم درس های خوبی میشه ازش گرفت. داستان رو از قول شخصیتی که میشناسم مینویسم.

(از قبل تایپ شده پس صبور باشید نگید بزبز)

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

من دقیقا دوماه بعد از انقلاب دنیا اومدم. مامانم حواسادات یه دختر اهل روستای گلسفید گیلان بود و بعد از ازدواج با بابام که پسرخاله اش میشد مثل خیلی از شمالی‌های مذهبی اومدن قم. بابام خیلی خوش قیافه بود! چشم های آبی روشن داشت و جذبه خاص خودش! ولی مامانم معمولی بود. باهم خیلی نمیساختن. مامانم فقط پنج کلاس سواد داشت و بابام اون موقع لیسانس گرفته بود.

اوضاع سختی بود؛ آقاجانم یعنی بابای مامانم سیدرضا صبح تاشب به شدت کار میکرد تا بتونه شکم چهارده تا بچه قد و نیم قد رو سیر کنه. وضع بابای خودمم تعریفی نداشت و چه بسا خیلی بدتر بود! طوری که مامانم میگفت وقتی تو رو باردار بودم فقط برنج هایی که آقاجان برامون فرستاده بود رو میخوردیم و هیچ خورشت یا چیز دیگه نداشتیم.

هم مامانم بچه اول بود هم من بچه اول بودم. مامانم از زن باباش نفرت داشت! مادر خودش رو زود از دست داده بود...

طولی نکشید که بچه های بعد از من هم زود دنیا اومدن و من خیلی زود فراموش شدم. یه داداشم دوسال بعد از من، خواهرم پنج سال بعد از من، و داداش آخریم هفت سال بعد از من. تازه باز ما اون زمان خیلی باکلاس بودیم که فقط چهارتا بچه بودیم!

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

بابا و مامانم خیلی باهامون بدرفتار بودن. و اینم نتیجه جهل و ندونستن های اون زمان بود.

خونه رو کرده بودن پایگاه نظامی! از دوتا شبکه که اون زمان تلوزیون داشت یکیش معمولا اخبار بود و اونیکی فیلم و سریال با صدبار سانسور! همونم حق نداشتیم ببینیم و همش باید اخبار صدبار تکراری رو میدیدیم! من و خواهرم حق نداشتیم بیرون بریم و طبق رسوم پسرسالاری، برادرهامون حق داشتن ما رو بزنن ولی فقط نه جوری که بیهوش بشیم! خواهرم منیره (اسم ها تغییر کرده) یک بار به خاطر ضربه ای که حسن داداش کوچیکم بهش زده بود بیهوش شده بود. محسن هم همینطور، معمولا به خاطر شرارتشون دعوا نمیشدن.

با منیره هم رابطه ام خیلی خوب نبود. اصلا من رو آدم حساب نمیکرد و همیشه بهم حسودی میکرد و مامانم جرئت نداشت برام یه تیکه شال بخره! یجورایی خیلی غریب و تنها بودم.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ولی باز با اون همه سختی که بود و بی مهری هایی که از فامیل و پدر و مادر میکشیدیم و غربتی که تو شهر دیگه داشتیم، من دلخوشی های خودمو داشتم! خیلی کتاب میخوندم! هم درسی و هم غیر درسی.

نمیدونم کار خدا بود یا چی ولی با وجود فشار و تعصبات شدید پدرمون، من و منیره به سمت دوستی با پسرها کشیده نشدیم. یجورایی شاید هم از مردها دیگه بدمون اومده بود.

من که با وجود کتاب های شهید مطهری و مطالعات دیگه سعی کرده بودم راه درست رو پیدا کنم و از تعصبات بابام فاصله بگیرم. میدونستم که اونم خیلی تحت فشار و بی مهری شدید پدر و مادرش بوده... باباش که کلا رهاش کرده بود و هیچ وقت خرجی‌اش رو نداده بود (با اینکه حاج آقا بابا به شدت پولدار بود اون داستانش خودش یه رمان جداست که چطور زن اولش که دختر خان بود جادوش کرد تا زن دوم و بچه هاشو ول کنه)

دلم خیلی میگرفت ولی حالم خوب بود! با وجود فقر... سعی میکردم حال خوب خودمو پیدا کنم با معنویات خودم رو قوی کنم. با زبونم بابام رو یکم نرم میکردم و خیلی جاها به حرفم گوش میداد و از کتاب خوندنم استقبال میکرد و دوست داشت درس بخونم و آینده دار بشم!

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم
2742

روابطم با مامانم اصلا خوب نبود. من یه دختر اهل فکر و مطالعه که دنبال درس و پیشرفت بودم و مادری که تو روستا پنج کلاس سواد بیشتر نداشت. که البته واقعا فهمیدم تحصیلات ربطی به درک افراد نداره ولی مادر من واقعا اخلاق های رومخی داشت! همین پسردوستیش یه نمونه اش. رفتارهای زننده ای که با عمه هام و زندایی هام و خاله های ناتنی و زن بابابزرگم داشت باعث شده بود ما منزوی بشیم و یجورایی هیچ کسو نداشته باشیم. خیلی ها مثل ما از شمال به قم اومده بودن ولی دائم با فامیلاشون رفت و آمد میکردن ولی خب ما به خاطر اخلاق های مامانم منزوی شده بودیم.

خلاصه که بحث و جدل خیلی داشتیم! به همه چیز من گیر میداد. ادام رو درمیاورد. منو آدم حساب نمیکرد. مدام سرزنشم میکرد و... من هم بعضی رفتارهام شاید درست نبود. ولی فارغ از همه اینا... حقیقتش چیزی که بیشتر از همه من رو آزار میداد این بود که زود رها شده بودم. به خاطر فاصله کم با خواهر برادرام... و بچه اول بودنم... هیچ چیز بهم یاد نمیداد یا هیچ وقتی برام نمیگذاشت! خیلی حساس و دارای کمبود محبت بودم. خاله اعظمم سه تا دخترداشت که خودش و شوهرش همیشه باهاشون با محبت رفتار میکردن و همیشه حسرتشون رو میخوردم!

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

مهاجرت چند ساله امون به سنندج هم خیلی سخت بود. بابام به عنوان یه نیروی آموزش پرورش که تو جبهه هم فعالیت میکرد اعزام شده بود و کلا رفتیم اونجا و منیره اونجا دنیا اومد. بعدا سر به سرش میگذاشتیم میگفتیم تو کُردی! (با عشق به همه کُردها که دوستای خوبی هم اونجا داشتم)

ولی خب همونطور که گفتم، با وجود خونواده داغون و خسته‌ای که داشتم، با خدا حالم اوکی بود با کتابام خیلی دوست بودم دعای کمیل شب جمعه ها تسکین دردهام شده بود.

اما با دانشگاه رفتنم خیلی چیزها عوض شد.

معدلم معمولی بود ولی با تست زنی خوبم که مدیون مطالعه و تندخوانی بودم دانشگاه دولتی کرج (خوارزمی الان) رشته زمین شناسی قبول شدم. اون موقع خیلی سخت بود و خیلی از بچه درسخون های مدرسه امون دانشگاه آزاد رفتن و دولتی قبول نشدن.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

چون یه سال جهشی خونده بودم تو دانشگاه 17 سالم بود. بچه اول بودن و فقر و مشکلات، باعث شده بود استقلال داشته باشم و بتونم تو یه شهر دیگه از پس خودم بربیام.

توی خوابگاه همه از من بزرگتر بودن. ولی یکیشون خیلی روحیه خاصی داشت! اسمش مرضیه بود و همیشه من رو میخندوند! هشت تا خواهر و برادر بودن ولی انقدری تو خونه اشون مهر و محبت زیاد بود که این دختر به هرکسی که میرسید حالش رو عوض میکرد!

اونجا بود که فهمیدم انگار محبتی که دخترها نیاز دارن با هیچ چیز قابل جبران نیست! خونواده هایی که به دختراشون محبت میکردن نرمال بودن، اون دخترها هوای برادرهاشونم داشتن.... ولی به پسر که محبت کنی، خیلی خوب نمیتونه به خواهرش انتقال بده اگه بهش یاد ندی!

محیط مختلط دانشگاه و چشم و گوش بسته بودنم باعث شده بود از یکی از استادهامون خوشم بیاد.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

ولی واقعا روحیه ام جوری نبود که بخوام جدی بگیرمش! تقریبا یک سال گریه میکردم و این احساس رو تو دلم نگه داشتم اما نذاشتم کسی بفهمه... شاید یکم به مرضیه گفته بودم! نمیدونم. اما میدونم انقدری خجالتی و شاید مغرور بودم که استاده اصلا قیافه من رو درست حسابی نمیشناخت انقدر که تو چشمش نبودم. خیلی حس بدی بود. توی اون محیط خیلی ها رو میدیدم که نامزد دارن یا ازدواج کردن و از مهر و محبت هاش میگن... ولی من دوست نداشتم فقط چون از یکی خوشم میاد بیخیال آرزوها و اهدافم بشم! بماند که استادمون اصلا معیارهای منم نداشت.

اون زمان خیلی از دخترها به خاطر درس و کار بیخیال ازدواج میشدن. من هم دلم میخواست انقدری درس بخونم تا استاد دانشگاهی... دانشمندی چیزی بشم! با اینکه درس هامون خیلی سخت بود تلاشمو میکردم.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم
2738

اون زمان همچین هم اوضاعم خوب نبود. چندسالی بود که موهای سرم به شدت میریخت! و شدیدتر شده بود. من هم وام دانشجویی گرفته بودم و خیلی تلاش میکردم که با دوا و دکتر موهام رو درست کنم. این قضیه خیلی روی اعصابم اثر داشت. چون مامانم هم مدام میزد توی سرم و میگفت مو نداری مونداری! خودش بچه روستا بود و اونجا همه به خاطر تغذیه خوب قدیم موهای خیلی خوبی داشتن اونم با چه مراقبتی؟ با تاید میشستن موهاشونو!

موهام رو خیلی کوتاه میکردم تا ریختنشون کمتر غصه ام بده. بماند که بعد از چندین ماه دکتر رفتن موهام هیچ تغییری نکرد. مشکل هورمونی داشتم چی داشتم؟ هنوز نمیدونم.

یه روز تو اتاق نشسته بودیم که یکی از هم اتاقی هام گفت آقای صادقی دنبال یه دختر قمی میگرده منم فلانی رو بهش پیشنهاد کردم.

یکدفعه مرضیه ناراحت شد گفت: وا! خب این آسیه رو معرفی میکردی دیگه!

ناراحت شدم گفتم مرضیه من قصد ازدواج ندارم! گفت نه آقای صادقی خیلیییی خوبه همه تعریفشو میکنن کل دارالقرآن دانشگاه رو یه تنه میگردونه تو هم خوبته دیگه وقت شوهرته! دیرم شده

خنده ام گرفت. مرضیه خودش دو سه سال ازم بزرگتر بود و مجرد بود.

گفتم خب خودت شوهر کن!

خندید. خواستگار زیاد داشت ولی هیچ کدوم رو جواب نمیداد. خوشگل ترین پسر کلاسشون ازش خواستگاری کرده بود به خاطر اخلاق خفنش! ولی رد کرده بود میگفت پدر و مادر پسره راضی نیستن بعدا شر میشه.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

خلاصه اون آقای صادقی یکی دوبار واسطه فرستاد جواب رد دادم. وقتی بازم اصرار کرد مردد شدم. همه خیلی تعریفشو میکردن و میترسیدم اگه رد کنم بعدا خدا بگه من مورد خوب برات فرستادم خودت رد کردی! فرصت از دست دادی.

خلاصه که شماره خونمون رو گرفتن و واسطه زنگ زد به مامانم و صحبت کردن. مامانم اصلا فکر نمیکرد که به این زودی بخواد من رو شوهر بده! هیچی بلد نبود چی بپرسه چی بگه چه کار کنه و...

تا اون موقع که 18 سالم بود به خاطر اینکه قیافم معمولی بود و رفت و آمد زیادی هم نداشتیم خواستگار نداشتم تقریبا.

خیلی برهه سختی بود. از بچه های بسیج و مسجد شنیده بودم این آقای صادقی تو کار خیلی بداخلاقه و جدی. ولی دوستاش میگفتن خیلی شوخ و اهل دله. حاج آقای مسجد هم تعریفش رو کرده بود.

ولی باز روم نمیشد برم تا دانشکده شیمی و ببینم چه شکلیه. حتی دیگه تو سلف دانشگاه هم نرفتم که نبینمش!

چند باری با هم نامه نگاری کردیم با واسطه امون. معیارهامون رو گفتیم و قرار شد مادرش بیاد خواستگاری.

من معمولا آخر هفته ها میرفتم قم. وقتی قرار شد بیان... دیدمشون. البته خود پسره نیومد.

ولی مادرش و خاله اش خیلی خوش اخلاق نبودن... بعدا فهمیدم تو فامیلشون پر از دختر بوده و آقا هیچ کدوم پسند نکرده و میخواسته زن تحصیلکرده بگیره!

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

خیلی استرس داشتم خیلی انرژی منفی اطرافم بود. خود پسره هم یه جلسه با بابام حرف زده بود و من هنوز ندیده بودمش. یه خانمی تو دانشگاهمون بهم گفت وقتی خواستی ببینیش رو نگیر چهره ات رو ببینه.

اولین جلسه امون هم بالاخره برگزار شد. اون من رو پسندید ولی من خیلی خوشم نیومده بود ازش! یه پسره سبزه رو عینکی که نه ریز بود نه درشت! حالا مامانم به طرز عجیبی ازش خوشش اومده بود و هی تعریفشو میکرد!

دلم صاف نبود. چندین بار استخاره کردم خیلی خوب اومد. خودم به قرآن تفأل میزدم و آیات خیلی قشنگی میومد که دلمو گرم میکرد. ولی باز هم میترسیدم از آینده ای نامعلوم و تاریک.

بعدا فهمیدم که حق هم داشتم.

پسره هیچی نداشت. از قضای ظاهر باباش هم خیلی پشتش نبود و چیز خاصی نداشت. فرهنگشون از ما یکم پایین تر بود. قمی بودن و روحیاتشونم فرق داشت با ما.

رک و راست بهم گفت هیچی ندارم به جز 70 تومن حقوق دانشجومعلمی. ترم آخر دبیری شیمی بود.

خیلی ترسیدم ولی بابام دلمو گرم کرد گفت کارمنده یه حقوقکی داره بهتر از هیچیه! پسر خوبیه!

ولی وقتی شب قبل از عید سال 77 عقد کردیم... تا صبح گریه کردم و فکر میکردم قطعا طلاق میگیرم.

مامانش ازم خوشش نیومده بود. بیخود نبود که مرضیه اون پسره رو به خاطر خونوادش رد کرده بود!

یه عقد خیلی ساده تر از ساده تو خونمون برگزار شد بدون هیچی! نه مامانم چیزی بلد بود نه خودم. شاید اگر هم بلد بودیم کسی پول خرج نمیکرد برام.

کوچیکترین خاله تنی م که مستاجرمون بود دلداریم داد گفت خدا عقدو شیرین میکنه. حالا جالب اینکه خودش طلاق گرفته بود!

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

عباس بعد از عقد بهم گفت بیا نماز بخونیم دعا کنیم که خدا بچه های صالحی بهمون بده. ولی من انقدر ناامید بودم که نمیدونستم اصلا میتونم مامان بشم؟ به خاطر مشکلات هورمونی و عادت نامنظم رفتم دکتر و گفته بود تنبلی تخمدان دارم. بعدتر هی میگفتم این پسره عشق بچه کوچیک داره اگه بچه دار نشم چی؟!

خیلی سخت بود.

ازدواج من رو از چاله به چاه عمیقی انداخت!

عباس خیلی سرد بود اصلا ابراز محبت بلد نبود. منم که از رابطه هیچی نمیدونستم بدجور هنگ کرده بودم!

افت تحصیلی شدید کردم. اون موقع غیرحضوری حوزه درس میخوندم که ولش کردم.

همونطورم که ذهنم آلارم داده بود خونوادش اصلا باهام خوب نبودن! خصوصا مادرش. ولی تنها خواهرش یکم باهام مهربون بود. دختر بدی نبود.

برادرشوهر بزرگم به فاصله چند ماه از ما با دخترخاله اش نیره عقد کرد و اونجا بود که تفاوت ها رو میدیدم. دسته گل هایی که برای اون میگرفتن... هدیه های بهتری که بهش  میدادن، و توجیه اینکه اون بچه خواهر مادرشوهرمه!

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

نیره هم باهام بدرفتار نبود ولی خیلی غبطه اشو میخوردم. برادرشوهرم خیلی دوستش داشت! ولی عباس... فروردین بعد عقدمون تولدم بود. بهش گفتم گفت خب چیکار کنم! همینقدر سرد. خیلی وقتا باهام بد حرف میزد منو از خودش میروند. محبت بلد نبود هیچ کاری بلد نبود و همش میگفت دفعه اولمه بلد نیستم!

میخواستم بزنمش! خب مگه چند دفعه قراره زن بگیری یا یاد بگیری؟ مگه اینا که بلدن دفعه بیستمشونه؟

بعد شیش ماه با وجود همه بدرفتاریاش وابسته اش شده بودم ولی اون عین خیالش نبود!

از طرف دانشگاه رفته بودیم اردو که یکی از مسئول های خانم ما رو دید و منو کشید کنار گفت چرا انقدر با شوهرت سردی؟

زدم زیر گریه! نصفه نیمه براش تعریف کردم. گفت حتما باید برید مشاوره.

اون موقع ها پدر مادرای ما مشاورها رو اصلا قبول نداشتن! خودشون رو یه پا مشاور میدونستن. بابای خودم که کلی ادعا داشت انتخاب رشته کنکورمو خودش انجام داد درحالی که با رتبه ای که من آورده بودم رشته بهتر هم قبول میشدم. حداقلش این بود که دبیری قبول میشدم ولی نشد.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

ولی خب پنهانی رفتیم پیش مشاوری که اون خانم بهمون معرفی کرد. مشاور بهمون گفت خیلی دیر اومدید. نامزدی خیلی دوران مهمیه و... هنوز که هنوزه بغضم میگیره که چرا بهترین روزهای زندگیم اونطور سیاه شد.

دوران زجرآوری بود که یکم بهتر شد. ولی عباس خیلی جدی و خودمحور بود و سخت تغییر میکرد. با این وجود، خوبی هایی هم داشت. تو دانشگاه هر روز میومد دنبالم دستمو میگرفت میبرد باهم نون بربری و پنیر میخوردیم! وقتی گریه میکردم هی بهم دستمال کاغذی میداد! 😂😂

در کل رفیق بدی نبود. حداقل از مامان و بابام بهتر من رو میفهمید! خیلی حرفامو درک میکرد و خیلی جاها دلداریم میداد. به رسم قبل از دیدارمون خیلی وقت ها به هم نامه میدادیم. خیلی وقتا قهر میکردیم ولی زود آشتی میکردیم. اون کم کم باهام رفیق شد و برام خیلی جوک میگفت و من که تا اون موقع جوک نشنیده بودم (مثل الان نبود که جوک و لطیفه انقدر در دسترس باشه) هم میخندیدم هم تعجب میکردم و دنبال فلسفه جوک ها میگشتم! ولی خیلی براش سخت بود یاد بگیره با یه زن به عنوان همسر چطور باید رفتار کنه. نهایت لطفش همین بود که باهام مثل دوستاش حرف بزنه.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

فاقد عنوان🤍

sara20022 | 37 ثانیه پیش
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز