2752
2734
عنوان

بیاید براتون قصه کلثوم ننه بگم (از فرش به عرش)

| مشاهده متن کامل بحث + 4432 بازدید | 65 پست

دخترم که دنیا اومد، سیسمونی درست حسابی نداشت! یه لباس مهمونی، یه لباس خوشگل نداشت! خیلی دلم میخواست تن دختربچه لباس خوشگل بپوشونم. همچنان تحقیرها ادامه داشت و به بچم لباسای کهنه میدادن انگار که مثلا صدقه داده باشن یا اسباب بازی های داغون! گرچه مادرشوهرم خواهرشوهرم خیلی دخترمو دوست داشتن. نوه اولشون بود.  

ولی بچه خیلی ضعیف بود. زود مریض میشد. خیلی بیقراری میکرد و من کلافه بودم از اینکه تو اون وضعیت افسردگی و بی پولی بچه دار شده بودم! اونقدری اوضاع تغذیه ام خراب بود که کمخونی شدید گرفته بودم و نمیتونستم روی موکت بشینم.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



بعد یک سال رفتیم خونه مادرشوهرم طبقه بالاشون زندگی کنیم. بچم بزرگتر میشد و شیرین تر. به چشم خودم که خیلی قشنگ بود سفید بود و چشمهای درشتی داشت. ولی دست خودم نبود از زور بی اعصابی و کلافگی تا یکم شیطونی میکرد میزدمش! بعد دلم میسوخت براش.

یکم که گذشت عباس سعی کرد کار دوم به طور جدی تر داشته باشه. یه مغازه زد برای پارچه نویسی و مهرسازی و یکم بعد دستگاه برش شبرنگ گرفت. من هم کمکش میکردم و پارچه که خوشنویسی میکرد حاشیه اش رو گل میکشیدم، مهرهاش رو درست میکردم و اضافه های شبرنگ رو جدا میکردم. برای پس اندازمون برنامه میچیدم و هر کاری میکردم که اوضاعمون بهتر بشه.

دخترم چهارسالش بود که با پس اندازمون بالاخره خونه خریدیم! کل وسایل خونه امون رو نو کردیم. دیگه هروقت بهمون هدیه یا سوغاتی چرت و پرت میدادن خودمون میرفتیم بهترشو میخریدیم میپوشیدیم. تا دیگه بفهمن اونی که قبلا فکر میکردن نیستیم.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم
2731
عباس بز بوده


😂😂😂

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

کم کم خدا خیلی کمکمون کرد. بعد از چندین سال سختی... اونا میخواستن تحقیرمون کنن ولی خدا عزیزمون کرد چون دل کسی رو نشکستیم و بی احترامی نکردیم، نه تلافی کردیم نه چشم و هم چشمی!

دخترم پنج سالش که شد ماشین هم گرفتیم. یه پراید سفید! رفتیم مشهد اونم نه با اتوبوس و اقامت تو مسافرخونه های داغون! با قطار رفتیم و یه هتل خوب گرفتیم. حتی سوریه هم رفتیم! برای دخترم لباس ها و اسباب بازی های خوب میخریدم و کیفشو میکردم... اگرچه هنوزم به خاطر درسم و سرنوشت تلخم افسردگی داشتم.

عباس خیلی زحمت کشید. با وجود رفتارهای بدش، رفیق باز نبود خیلی اهل کار بود و بچه امونم خیلی دوست داشت.

یه دختر دیگه هم آوردیم و اوضاعمون خیلی بهتر شد! پس انداز میکردیم و آرزوهای زیادی داشتیم.

 دلمون میخواست وضعمون خوب بشه تا بتونیم به بقیه هم کمک کنیم. اونایی که به کمک نیاز داشتن.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

کلاس خیاطی و نقاشی رفتم و برای دخترم لباس میدوختم، براش نقاشی میکشیدم و همچنان برای پیشرفتمون برنامه میریختم، هی طلا میخریدیم و هر بار برای پیشرفت کار عباس میفروختیم. حتی یک بار خونه امون رو فروختیم و باز مستاجر شدیم تا کارش پیشرفت کنه! چندین بار وام گرفتیم قرض گرفتیم و سال 88 یه زمین خریدیم و با همون اوضاع بدون پشتوانه امون وسط بیابونی که زمینمون بود دیوارهای خونه بزرگمون رو بردیم بالا. عباس که انقدر ذوق داشت که تو حیاطش یه چاله بزرگ درست کرد گفت بعدا استخر درست میکنم! خودش برق کشی ساختمون انجام داد و چون دوباره خونه مادرشوهرم میموندیم، هرچه زودتر فرار کردیم رفتیم تو خونه نصفه نیمه موندیم!

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

چند سال گذشت. عباس به خاطر عادتش به کار، کنار دبیری شیمی مدام کارش رو پیشرفت داد وقتی دستگاه چاپ بنر اومد خرید و چندسال بنر چاپ میکرد و تابلو میساخت، یکم بعد باز کارش رو تغییر داد و یه دستگاه دیگه خرید. سومین دخترمون هم با فاصله ده سال از اولی دنیا اومد!

 دخترها برکت داشتن، تلاش و نیت من و پدرشون هم بی تاثیر نبود. با اینکه افسردگی و اعصاب ضعیفم رو دخترام تاثیر منفی میذاشت، از اونور هم سعی میکردم یادشون بدم بهتر از من باشن. برای آینده اشون تلاش کنن و اهل مطالعه و فکر باشن. سعی کردم خوب و بد رو بهشون یاد بدم بدون تعصب. خداروشکر بدون هیچ فشاری سه تاشون عاشق خدا و اهل بیت شدن و حجابشون رو با دلیل و منطق پذیرفتن. 

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم
کلاس خیاطی و نقاشی رفتم و برای دخترم لباس میدوختم، براش نقاشی میکشیدم و همچنان برای پیشرفتمون برنامه ...

نظرم عوض شد بز نبوده کمی یوبس بوده 

پارسایی است در آنجا که تورا خواهند گفت: بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.

اگه دوست داشتین چند نفرم تگ کنید

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

سال 93 بود که پدرشوهر و مادرشوهرم تو یه تصادف از دنیا رفتن. خیلی گریه کردم. با اینکه من رو دوست نداشتن ولی عاشق دخترام بودن. درسته فرق میذاشتن و بچه جاریم و بچه خواهرشوهرمو بیشتر دوست داشتن ولی... حداقل بچه هام پدربزرگ و مادربزرگ مهربونی داشتن! که من نداشتم. دوست نداشتم بچه هام ازشون محروم بشن.

اگرچه... از اون به بعد دیگه خوشحال بودم که دیگه مجبور نیستم همه اون آدم های بیخودی که همیشه تحقیرم میکردن رو ببینم! به جز بعضیا که ازم حلالیت طلبیدن و یا باهام خوب بودن بقیه رو ول کردم. خداروشکر بچه هام عمه و عموهای بدی نداشتن و هنوز دوستشون دارن.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

توی سی و هشت سالگیم، یه اتفاق خیلی قشنگ افتاد. با عباس رفتیم خونه خدا و حاجی شدیم. دخترا رو پیش مامانم گذاشتیم و تازه دختر بزرگم فهمید که چرا با مامانم خیلی سازگاری ندارم!  

نکته جالبش اینجاست. برادرشوهر کوچیکم رو عباس خیلی کمکش کرد تا کار خودشو شروع کنه و زن بگیره. شوهرخواهرش هم بعد از چندین بار کار عوض کردن ورشکست شد و عباس دستش رو گرفت. حتی برادرشوهر بزرگم هم مشغول بازاریابی برای عباس شد!

و برادرهای خودم که اونهمه پدر و مادرم بهشون میرسیدن و کمکشون میکردن، خیلی به جایی نرسیدن. حتی چندبار سعی کردیم دست اون ها رو هم بگیریم ولی نخواستن. انگار که براشون کسر شان باشه!

به آرزویی که میخواستیم رسیدیم. اونقدری خدا بهمون داد که بتونیم مدام به بقیه کمک کنیم.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

سال 1400 هم دختر بزرگم رو شوهر دادم البته که به خاطر تجربه خودم به شدت میترسیدم. سر خواستگاری هاش خیلی اذیت میشدم یاد خاطرات گند خودم میفتادم و نمیخواستم برای اونم تکرار بشه! ولی اون تجربه های من رو به کار گرفت و خداروشکر هم دومادم خیلی خوبه هم خونوادش قدر بچم رو میدونن.

دو سه ماه بعد از عقد دخترم، مادرم مریض شد. یک سال تمام درگیر سرطان مغزش بودم!

از این ناراحت بودم که بدنش سالم بود اما انقدر که فکر و خیال داداش هام رو میکرد و از دستشون حرص میخورد مریض شده بود. اما با این حال با جون و دل ازش پرستاری کردم. دائم میرفتم خونه اشون با اینکه خونم خیلی ازشون دور بود. عباس خیلی همراهیم نمیکرد. خیلی درگیر کار شده بود.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز