بچه ها دیشب خواب دیدم شب بود و تو یه محوطه ی کویری بودیم .من و داداشم تو یه کیوسک تلفن عمومی قدیمی بودیم. صدای زوزه ی گرگ اومد من و داداشم عشقم رو به زور اوردیم تو کیوسک که بهش آسیب نرسه
گرگ خودشو به درو دیوار کیوسک می زد یه بار خواست به عشقم حمله کنه من نذاشتم یه بار دیگه خواست به داداشم حمله کنه بازم نذاشتم
یه دفعه از پنجره دیدم بابامو به دندون گرفته 😭😭
گرگ خیلی ترسناک و خاکستری ای بود
بابام رو برو رو یه بلندی
از ترس میخکوب شده بودم
دیدم نمی خورتش خوشحال شدم یه دفعه دیدم داره یه نوزاد رو می خوره
هرچی کفش پرت می کردم و سنگ می انداختم اون نوزاد رو ول نکرد تا اینکه مرد
من و مادرش گریه می کردیم
از خواب که بیدار شدم حس کردم تعبیر داره
یه طوری انگار خطر همه ی مردای زندگیم رو احاطه کرده و من مسئول محافظت ازشون بودم
اون گرگ خاکستری درنده کی بود که فقط با اونا کار داشت؟😭😭