دو سه هفته بود دیدم استرس داره خودم چند بار خواب بد ازش دیدم،از خدا خواستم کمکم کنه تا بفهمم که چیرو پنهون میکنه.الان که میگم قلبم داره درد میگیره و استرس میگیرمدیروز تو گوشیش دیدم تو یادداشت هاش برا دختره نوشته.انگار ی بار باهم رفتن بیرون و تو همین ی بار همو تو ماشین بغل کردن و دست همو گرفتن دیروز که گفتم از هشت صبح تا دوازده شب گریه کرد و گفت فریب خورده و گفت جبران میکنم.ما ده ساله زندگی میکنیم و دو بچه داریم.اصلا این چیزا بلد نبود دو ماه بود ی جا جدید میرفت سرکار و میگه از بس که عاری بود همش بهم این دختره میگفت پیام داده که بریم بیرون و بعدش اینطور شده.من قبول کردم به کسی نگم ولی از دیروز تا امروز همش گریه کردم و بچه هام به پای من اشکاشون رفته.چیکار کنم؟