رفتم جلسه اولیا مدرسه ...من دستم و لاک زده بودم اونم رنگی که اصلا مشخص نبود مادر یکی از همکلاسیهای دخترم که سنش حدودا ۴۵ سال هست زد آروم رو دستم با یه حالت بدی بهم گفت خانوم الان اینو زدی دستت چطوری نماز میخونی با حالتی بازجویانه منم یه لحظه هنگ کردم گفتم الان نماز نمیتونم بخونم دیگه یه دفعه گفت ببخشید منظور نداشتم ...حالم ازش بهم خورد اخه به تو چه فضول ...
اینا نمیفهمیدند که هنوز هرکسی را توی قبر خودش میزارن به نفهمی بعضی ها ام باید احترام گذاشت
برای مادرم ک بهترینم بود جایی خوانده بودم که درد آدم را بزرگ میکند و روح را صیقل میدهد.و تجربه را زیاد میکند. هیچجا ننوشته اند که درد با یک زن، با یک مادر چه میکند . مادران درد کشیده یا زود میمیرند، یا برای همیشه میروند، یا میمانند با چشمانی که رنگِ بیتفاوتی گرفته استو دستانی که زیر ناخنهایش جز دردچیزی نمیروید، . مادرانی بی هیچ آرزویی، با دنیایی کوچک. دنیایی بسیار بسیار کوچک . هیچکس از مادرانی که به بهشت نمیروند چیزی ننوشته است.