عزیزم پسر من یک ماهه فوت کرد دورداز جون شما
۵ سالش بود هنوز حرف نمیزد بعضی چیزا رو تکرار میکرد از رو گوشی یا تلوزیون یا از خواهرش
راه نمیرفت فقط وایمیستاد از من میگرفت راه میرفت
اینقد خوشگل بود پاره تنم مادرت بمیره که تو رفتی و من زندم
صداش میکرم نگاه نمیکرد تماس چشمی داشت ولی صداش میکردم نگاه نمیکرد
تو خونه فامیل میرفتیم جایی مهمونی میگفت بریم هی سمت در میرفت تو ماشین اینقد بی تابی میکرد میگفت بیرونم کن از اینجا
اسباب بازیاشو میچید همه رو همش دوست داشت بره بیرون
گوشی خیلی دوست داشت بازی میکرد با گوشی
باهوش بود ولی مثل بچه های دیگه زنگ اجتماعی نبود
شاید خوب میشد من درمانش نکردم
همش پیش خودم نگهش داشتم
من متدر بدی هستم
چجوری اون دنیا باهاش روبرو بشم
یه لحظه بدون من دووم نمی اورد خیلی دوستم داشت
سینه پهلو شد استفراغ کرد تا رسوندیم بیمارستان فوت شد جگر گوشم
مبمیرم و زنده میشم بدون بچم همه وجودم آتیش گرفت