2733
2734
عنوان

خاطره ای که یادتون میاد میخواید خودتونو بکشید😂😂

| مشاهده متن کامل بحث + 803880 بازدید | 2900 پست

یه بارم مهمون داشتیم توی خونمون منم داشتم بابچه ها بازی میکردم (کوچیکم نبودم )یه دفعه ازم گو.....دررفت میخواستم طبیعیش کنم هی با دهنم صداشو درمیاوردم😵 که اره من همچین کاری نکردم یاهمش ماشین بچشو محکم روی سرامیکا میکشیدم که بگم ماشین بود🤕🤕 انقد این کارو کردم که بچه گفت حالا یه گوز دادی نمیخواد دیگه ماشین مارو به هم گوز بدی 🤧🤧🤧😵


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

رو پسر فامیل کراش زدم بد رفتم به مامان بابام گفتم عاشق شدم 😔😂خیلی جدی نشسه بودم برا بابامم تعریف م ...


ان شاءالله روز جهانی عکاس مبارکت باشه عزیزم😍❤

نیمچه عکاس خانم 😇💙

(۲۸ مرداد بود فک کنم) 

🙏🏻لطفاً برای شادی و آرامش روح همهء اموات و پدر عزیزم، هر ذکری رو که دوست داشتید، قرائت کنید...😭💔😞  #←🌸💚بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحــْــمٰنِ الرَّحِیــْـمِ💚 {وَ ذَالنـُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقـْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَیٰ فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلـَٰهَ إِلَّا أَنــْـتَ سُبــْـحَانَکَ إِنِّي کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِیْنَ (۸۷) فَاسْتَجَبــْــنَا لَهُ وَ نَجَّیــْــنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَٰلِکَ نُنـْجِی الْمُؤْمِنــِــیْنَ (۸۸)}💚🌸
2728
وااااای چرا چی بود الهی بگردم چقد سخت

خدانکنه گلم روزای خیلی سختی وکشیدم مشکل قلبی داشت قابل درمان نبود جزپیوند ،به پیوندم نکشید اسمونی شد سالگردش نزدیکه اینروزا حس خفگی دارم 

واااای یادمه یه بار رفته بودم ⁦🤦🏾‍♀️⁩⁦🤦🏾‍♀️⁩عروسی بچه بودم به مامانم گفتم یه لباس سفید یقه اسکی ازاین تنگا تنم کن یه تاپ مجلسی صورتی هم روش پوشیدم😵🥴🥴 خود همون اوسکولاشده بودم موهامم نمیزاشتم ببنده موهام با اب شانه فرق راست کردم بعدشم جوراب سفید ساق کوتاه پوشیدم با یه کفش تق تقی ابی هرچیم مامانم میگفت زشته حرفشو گوش نمیدادم  حالا عروسی هم گرم عرق میرختم ولی لباسمو درنمیاوردم فک میکردم خیلی خوشگل شدم ازکنار هرکیم ردمیشدم کفشامو محکم به زمین میکوبیدم که توجش به من جلب بشه 😇🤬🤬🤕🤕

2738

عاشق دوست داداشم بودم . راهنمایی بودم . تو دفتر خاطراتم نوشته بودم خدایا کمکم کن پوریا باهام ازدواج کنه ... داداشم خونده بود .به روم آورد جلو مامانم .... هنوزم عرق شرم میریزم از یاداوریش ... چقدر خجالت کشیدم دوس داشتم بمیرم ... مخصوصا که باهاشون ارتباط خانوادگی داشتیم همش می دیدمش

خدانکنه گلم روزای خیلی سختی وکشیدم مشکل قلبی داشت قابل درمان نبود جزپیوند ،به پیوندم نکشید اسمونی شد ...

انشالله خداوند بهت صبر بده عزیزم خیلی ناراحت شدم   

خدایا ب خاطر همه چیز شکر🙏🙏🙏
وای منم اینطوری میکردم 😑😑 تازه نگین هم میچسبوندم به دندونام 😭😭😄 ستاره هم میزدم به گونه هام😭&nb ...

من تا 24سالگی ک 4سال بود شوهرم کرده بودم نگینو همیشه میزدم رو دندون رو ناخون ای بابا 

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز