سلام خانوما
شوهر من این ۱۰ روز محرم تا عاشورا از کار ک میاد از ساعت ۳ بعدازظهر تا ۱۰ شب میره دسته عزاداری.خودش میگ عاشق امام حسینم و دیونه میشم این ۱۰ شب.
دیشب ک منم میدونستم ۱۰ میاد رفتم خونه مامانم زنگ زده ۸ ک شام میخام گشنمه گفتم باشه بیا بردار منو بیام بپزم گف باشه تو ماشین گفتم چ زود اومدی اابته حقم داش چون شام نداشت.همیشه از ناهار میموند میخورد ایندفعه نبود.بهش برخورد گف اره خانوم بهش خوش گذشته بیا شامتو بپز بابا.من بازم چیزینگفتم گفتم باشه پلو و کباب تابه ای میزارم گف ارره تو میدونی من گشنمه از قصد میخای طولش بدی نخاستیم بابا شامتو.😐کلا چون گشنش بود بهونه گیر شده بود نمیفهمید چی میگ.گفتم پس تو بگو چی بپزم گف نمیخام خودم میپزم تو ببخش ک من زود اومدم و شام میخام😐فهمیدم این کلا زده فاز بهونه گیری.خونه ک رسیدیم دس ب کار شد ماکارونیشو بپزه منم عصبانی شده بودم گفتم پس ماکارونی طول نمیکشه؟؟؟گف ساکت باش عصبانیم ی چیزی میگم اخه منم دلم شکسته بود هی گفتم اخرش گف بر پدرت لعنت ساکت شو😑😔 خیلی ناراحت شدم و متعجب فقط رفتم اتاق گریه کنان.اخه یدونه شام و یا دعوای معمولی نباید فحش میداد ک ب پدرم.خیلی عصبانی😔
امروزم اومده ناهارشو خورده هی باهام صحبت میکرد من نمیکردم اخرش لپمو کشید رفت دسته.منم بعد رفتنش اس دادم ک میرم خونه مامانم شب بیا دنبالم نوشت چشم عشقم میام.منو خر کرد با عشقمش😑خودتون میدونید دیگ زنید همتون ک ادم چقد خوشحال میشه ولی دلم شکسته بود امشب اوند برداشت منو زود میخاس بخاب گفتم نخاب کارت دارم میخام حرف بزنم گف ن خابم میاد بعدا اخه دلم طاقت نمیاره از دلم درنمیاره.اخرش باز الان دعوامون شد.منم فحش دادم ب پدرش.رفت اتاق خابید😔 چیکار کنم هی با خودم حرف میزنم اه دلم گرفته.بنظرتون نباید باهاش حرف میزدم؟کتک کاریم کردیم هردو😔اخه چجوری دلش میاد از دلم درنیاره بخابه دیوانه شده این ۱۰ روز خونه پیداش نمیشه منم دلم میگیره😑امام حسین قبول نکنه ایشالا