سلام دوستان خوبين؟من يه مشكلي دارم كه هنوز بعد دوسال نتونستم باهاش كنار بيام من با پدر و مادر همسرم زندگي ميكنم و يه خواهر داشت كه شش ماهي هست ازدواج كرده خداروشكر،اين خواهر شوهرم هرچي بلا بگين سرم آورد از توهين وتهمت و دروغ خيلي تو زندگيم دخالت كرد و من فقط بخاطر همسرم تحمل كردم چون هميشه كنارم بود و حتي بيشتر مشكلاتي كه خواهرش برام درست ميكرد بخاطر همين بود كه همسرم دوستم داشت،الان كه خواهرش ازدواج كرده شوهرم خيلي باهاش صميمي شده و بگو بخند وشوخي داره انگار همه اتفاقاي زندگيمونو يادش رفته و من خيلي ناراحتم از اين كه چرا باهاش سرسنگين برخورد نميكنه نميدونم اين رفتارم و حسم درسته يا بيجا واي هنوز نتونستم اتفاقاي گذشته رو هضم كنم ميشه لطفا راهنماييم كنين.
خيلي ببخش وقتتم ميگيرم ولي بخدا خيلي پرت شدم كلا زندگي خودم يادم رفته باورت ميشه يه كاري باهام كرده بود سه ماه بعد ازدواجم قرص ضدافسردگي ميخوردم داغونم كرده بود با دروغ و تهمتاش واسه همين كلا خود قبلمو فراموش كردم
مثلا همسرم براي تولدش تبريك خيلي صميمانه و استوري براش گذاشته بود اونم خيلي تشكر و إبراز علاقه كرده بود ب همسرم و احساسي باهاش حرف زده بود ك تو مثه پدرمي بهترينم واينا بعدش ب من ميگه پيش جاريم داداشم الان پشيمونم شده ولي ديگه فايده نداره و طعنه هاي اينجوري مثلا چطور اينو به همسرم منتقل كنم كه ديگه تبريكاتو رسمي بهش بگه اين حرفش ديوونم كرده
درست متوجه نشدم ولی خیلی با محبت بگو عزیزم منم خواهرت رو دوست دارم ولی وقتی من و شما رو جدا میدونن ...
شوهرم واسه تولدش براش استوري گذاشته بود درحاليكه بجز من و روم ادرس براي هيچكي نميذاره ولي تولدش هم استوري گذاشت و تبريك خيلي صميمي براش فرستاد اونم از شوهرم خيلي تشكر كرد و إبراز علاقه و اينا ولي پيش جاريم بهم طعنه ميزد كه داداشم الان پشيمون شده كه قبلا بخاطر زنش باهام بدرفتاري ميكرد و طرف زنش بود تازه ميخواد برام جبران كنه ولي ديگه فايده نداره برام و از اين حرفا حالا ميخوام شوهرم متوجه بشه بعد اين فاصله هاشو رعايت كنه و اينقدر خودشو صميمي نكنه اين صميمت و سادگي بيش از حدش باعث شده به هبچكدرم از ما احترام نذارن