سلام این تاپیک یه حالت درد و دل داره
من چهارسالگی تازه حرف میزدم خانوادمم که اینطور دیدن برام بسته ی بن بن بن گرفتن و سواد یادم دادن کلا بچه کنجکاوی بودم و عاشق یادگیری کل بچگیمو خوب یادمه بهم سررسید میدادن توش کلی نقاشی میکشیدم و داستان میگفتم برای تک تک شون آنچنان درسخون نبودم ولی همه چیو سریع یاد میگرفتم و همیشه تو ذهنم یه دنیای خاص خودمو داشتم زبان انگلیسیم خواهر فقط به من حروف الفباشو یاد داد و خودم با دیکشنری ویندوز یاد میگرفتم جوری که اولین ترانه انگلیسیمو کلاس چهارم بودم که نوشتم و از کلاس چهارم فهمیدگ عاشق موسیقیم چقدر منت میکردم مو ببرن کلاس موسیقی ولی میگفتن نه خسته میشی نمیتونی یاد بگییری بچه ای من با یونولیت گیتار درست کرده بودم😂
تا اینکه کلاس اول راهنمایی کلاس گیتار رفتم یادگیریم تو ریاضی عالی بود توی کنکور ریاضیمو70%زدم توی دبیرستان المپیاد شیمی مقام آوردم ولی با این همه استعداد خانوادم میگفتن اگه باهوشی بای بری تجربی تو کل این سالها با علاقه موسیقی تجربی خوندم و پرستار شدم ولی هنوز که هنوزه حسرت موسیقی تو دلمه تنها تعریفی که همیشه ازم میکردن با تست و آزمونای مدرسه و ... نابغه معرفی میشدم اما اینا تعریف نیستن خواستم بگم من تنها چیزی که با بیست بیست و یک سال سن از این سالها برام مونده حسرتهه خواهش میکنم بچه هاتونو سمت چیزی که دوست دارن شوق بدید دوره ما میگفتن هر کی هنر بره تنبله در صورتی که من شیفته همین هنرم