آره نمیشه ندید گرفت حتی اگه بوی بهش هیچ حسی هم نداری اما بازم احساس بدی به آدم دست میده
خدایا خودت میدونی که من همیشه به مادرم احترام گذاشتم تاجایی که تونستم هواشو داشتم بیشتر از همه غمشو خوردم اما اون جای مهربونی از دهنش سم مار بیرون میریزه . حتی داداشمو که این همه مادرمون حقیر میکنه رو بیشتر از من دوسش داره . اینا حرفای یه بچه نوجوان نیست . حرفای یه زن ۳۰ ساله ست که خودش بچه داره. خدایا خودت کاری کن سر مادرم به سنگ بخوره. دیکه از تحمل این همه سردی خسته شدم. راستی خداجون ممنون بابت همسر مهربونی که بهم دادی همسری که خودش یه تنه جای همه مادر پدر خواهر برادر رو برام پر میکنه. خدایا پسرم و شوهرم رو در پناه خودت نگهشون دار . آمین❤️
[QUOTE=241720481]چون فالو کرده یعنی داره خیانت میکنه؟؟؟؟ بجا این حرفا بیشتر به خودت و خودش برس چشمشو پر کن به ...[/QUOTEبله خیانت حتماباهم خوابیدن نیست همونقدرکه توبخوای بایه نفردیگه دردودل کنی میشه خیانت
انقد راحت اینو بهش نگو..یه حرف میتونه زندگی یه نفرو رو سرش خراب کنه...الان دیگه مدرک محکم داری شما ب ...
والا بخدا؛ کاش چیزی رو که نمی دونند از تو ذهن بیسوادشون خروج ندن؛ مثل یکی دیگه گفته؛ چون فالوشون کرده باهاشون رابطه داره پس؛ اصلن مغزم سوت میکشه از جوابا
خدایا تو را شکر می گویم چرا که هر روز بهترین ها را وارد زندگی من می کنی.🤲
تنها چیزی ک باعث افتخارمه تو این همه سال زندگیم امیدیه ک هنوز ب خدا دارم با وجود همه ی دردام بازم اسمشو میارم و ب خودش پناه میبرم...ازوقتی ک ب دنیا اومدم مادرزادی مشکل مجاری داشتم پنجسال تموم هیچکی از مریضیم سردرنیاورد درنهایت مشکلموفهمیدن و عمل شدم تو این مدتم اکثرن روزام تو بیمارستان گذشت و زیر سوروم و امپول جون میکندم و دلم ب دستکش دکترا خوش بود ک اگه دخترخوبی باشم و گریه نکنم بهم ازاونا میدن تا توشون و بادکنم و بادکنک داشته باشم تو اون شدت مریضیم بابام دوتا دستامو با قاشق میسوزونه هنوزه ک هنوزه جاش هست (بعداز خوب شدنم زندگیم با پدر عصبیم ادامه دار شد جوری ک از شدت استرس لکنت زبون گرفتم و با زور حرف میزدم یکم ک بزرگ ترشدم ب مادرم خیانت کرد و ب کوچیک ترین چیز گیرمیداد تا مادرمو از خونه بندازه بیرون از کتک بگیری تا فحش بارمون میکرد چندبار میخاس مامانمو بکشه واسه منی ک تنها فرد زندگیم و مادرم میدونستم دیدن اشکا و اذیتاش خیلی سخت بود از یطرفم خودم و اذیت میکرد آبروی مامانمو برد تو فامیل با عموم رفته بود خاستگاری ب مادرم تهمت مریضی زده بود درحالی ک هیچیش نبودبعدشم معتاد میشه و وضع مالیمون روز ب روز بدتر و همیشه هم فامیلای مادرم مسخرمون میکنن و ماام بخاطر پدرمون همیشه سرخورده میشیمو سرمون پایینه میدونم مهم نیستن ولی وقتی اسمش میاد انگار غرورم له میشه و بغض کل گلومو میگیره وقتی ک تو این جو زندگی بزرگ شدم ک با ی اقایی اشنا شدم شده بود دلخوشیم امیدم پناهم ک بعداز 9 ماه تصادف میکنه و فوت میکنه قصدمون جدی بود حتا دوسداش خانواده ها بفهمن من بخاطر پدرم مخفی میکردم بعداز خبری ک ازش شنیدم کلللل دنیا خراب شد رو سرم ب جرات میتونم بگم پنججح روز تموم لب ب یقاشق غذاهم نزدم فقط میخابیدمو با فکرا و خاطرها و غم نبودنش دیواااانه میشدم ولی بازم گریمو تو خودم حبس میکردم تا یوقت مامانم شک نکنه😔یکسره فکرخودکشی میزد ب سرم از یطرفم پدرم بهم زورمیگفت و با اخلاقش اذیتم میکرد بهتره بگم بیشتر دلتنگ ترمیشدم🙃اخه من همش با خیال اون بود ک این زندگی و تحمل میکردمو اهمیت نمیدادم ولی دیگه نبوداگه اینارو برات نوشتم فقط بخاطر اینکه من با وجود همه ی این حال خرابیا ب خدا امیدوارم چرا تو نباشی رفیق؟ امیدوارباش شاید فصل بهارزندگی ماام برسه🌈❤