دقیقا وقتی حالم خوب نبود...
واو
یه سال پیش دوتا گربه تو حیاط خونه مون جاگیرشدن،به شوهرم میگفتم یه کاری کن برن دیگه نمیرنا
اینا هی زادوولدکردن
خب
والا پدر شوهر من يه گربه نوزاد پيدا كرده بود اورده بود بهش ميرسيد
مادرشوهرم هي غر ميزد
من ميگفتم حيونس كه بهش غذا ميدي و بهش پناه ميدي به اون خونه روزي ميده
واقعا هم داد ها
ولي وقتي بيرونشون كردن روزي شونم با خودشون بردن
هرکاری کردم بچم بخابه شیربهش بدم نخابید وشیرنخورد خیلی ناراحت بودم وحالم خوب نبود فتم تو حیاط دیدم گربه رو دست کردم سنگ بردارم بزنم بره ،یهو دیدم دوتا بچه هاش زیرش شیرمیخورن😭😭😭😭😭😭
ما يه همسايه داريم عين اين كارتونا ديدي تو حياط يه كلبه و سبد برا سگ و گربه ميسازن
اينام ساختن
این صحنه رو دیدم آتیش گرفتم اروم سنگو گذاشتم پایین اومدم تو ولشون کردم شیربخورن،یعنی خدای اون گربه ها خدای من نیست؟
امضاموبخونید میفهمید چی میگم از اونموقع اشکم بندنمیشه،من اندازه گربه هم لیاقت ندارم
هرکاری میکنم اشکم بندنمیشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
