منم تجربه کردم، میفهمم چی میگی، وای گفتنش الان فایده ای نداره، همون موقع باید میگفتی، منم سکوت کردم
دقیقا مشکل همین جاست همش میگه کاش همون موقع میگفتم ولی الان خیلی روحش رو باخت و متاسفانه اون مرده پسر پسرخاله باباش که خیلی هم باهم صمیمی هستن دختره روش نمیشه بگه چون باباش یه آدم بی درک
عزیزم اول بره دکتر چک شه اگه سالم بود ازاون ادم دور شه متاسفانه زمان زیادی گذشته و نمیشه ثابتش کرد نگفته دیگه حرفی نزنه فقط از اون مرد دوری کنه
هیوووو: میدانم که میبینی میشنوی ؛تااین لحظه که تورا در درونم یافتم چیزی غیر ازمحبت و پناه و محافظت ندیدم ؛مرابارنج هایم تنها نگذار که من محتاجترینم به بودنت به حضورت به اراده ات و به خواسته ات؛من نمیتوانم تصمیم درست بگیرم و شجاعت و جسارت ندارم بین ماندن و رفتن گیر افتاده ام کمکم کن تا ازاین چرخه خارج شوم؛برکت باشد؛دوستت دارم مراببخش سپاسگزارم
آخه گفتنش همه چیزو بدتر میکنه، اگه حالش خیلی بد بره پیش مشاور، اون تقصیری نداشته.
متاسفانه دوستم هیچ پولی نداره که به مشاور بده نمی خواد خانوادش بفهم از منم خواست اینجا بگم شاید کسی کمکش کنه باور کنید اگه کمکش کنید چقدر ثواب میکنید دوستم نزدیک به 3 سال افسردگی داره ولی نمی زاره کسی بفهم
نه فقط یک باور دوستم میگفت یاد اون لحظه میوفتم می خودم بمیرم ولی دوستم با این حال به زندگیش امید وار
خب نباید یاد اون لحظه بیفته، ببین عزیزم اتفاقیه که افتاده با فکرکردن و یادآوری کردنش چیزی درست نمیشه، نه دوست تو حالش خوب میشه نه اون آقا تنبیه میشه، اون آقا الان داره زندگیشو میکنه و اصلا شاید یادش نباشه که با دوستت چیکار کرده، فقط بهش بگو قوی باشه و دیگه اجازه نده کسی اینکارو باهاش بکنه
اونجا که هوشنگ ابتهاج میگه:خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد ....تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت