سیاهبختتنها مدیر عضویت: 1400/10/30 تعداد پست: 190 عنوان بدبخت تر از همه آدمهای رو زمین من بدبخت ترم بیاید تا ثابت کنم | مشاهده متن کامل بحث + 124323 بازدید | 350 پست اول بگم با یه کاربری دیگم اومدم با اون کاربریم نمیتونستم بیام چون خجالت میکشیدم از قبل تایپ شده 1400/11/03 | 00:01 6 نفر لایک کرده اند ... گزارش تاپیک نامناسب
سیاهبختتنها مدیر استارتر عضویت: 1400/10/30 تعداد پست: 190 ۱۰ روز خونه ی پدرم بودم تا اینکه دوباره اقوام پول گذاشتن همسرم ماشین وانت خرید البته یادم رفت بگم وانت قبلی رو فروخت چون باصاحب کارش دعوا کرده بود پول اقوامو داد
سیاهبختتنها مدیر استارتر عضویت: 1400/10/30 تعداد پست: 190 وانت جدید باز با پول اقوام رفت تهران باربری ماشین از اول خراب بود با اینکه صفر بود هر روز یه جاش اذیت میکرد یه شب تو دماوندمونده بود
سیاهبختتنها مدیر استارتر عضویت: 1400/10/30 تعداد پست: 190 و همسرم نمیتونست خوب کار کنه از یه طرف به شهر ما هم دور بود ماشینو فروخت بدون اینکه به من بگه من باز قهر کردم رفتم خونه یبابام
سیاهبختتنها مدیر استارتر عضویت: 1400/10/30 تعداد پست: 190 چون دوباره بیکار شده بود میشست فکرایه احمقانه میکرد مولا میخوام فلان جا کار کنم و خیال بافی میکرد بگذریم رفتم خونه ی بابام هیهمسرم میومد دنبالم من قبول نمیکردم
سیاهبختتنها مدیر استارتر عضویت: 1400/10/30 تعداد پست: 190 تا اینکه از اونجایی که خیلی مرد تیزیه رفت به بابام گفت دخترت راضی نمیشه با من زندگی کنه پس طلاقش میدم منم که خانوادم ترسیدهبودن جون تو خانوادیه من طلاق ننگه
سیاهبختتنها مدیر استارتر عضویت: 1400/10/30 تعداد پست: 190 منم که تو خر پشتک میموندم خواهرام بهم رو نمیدادن پدرم مضطرب بود و مادرم نگران فقط اون باهام حرف میزد همین که همسرم گفت
سیاهبختتنها مدیر استارتر عضویت: 1400/10/30 تعداد پست: 190 میخوام دخترو طلاق بدم بابام اومد تو خرپشتک کلی حرف و حدیث بارم کرد برگرد سر خونه زندگیت دیدم ترسیدن تو اون خونه دیگه جامنبود مجبور شدم برگشتم سر زندگی نکبتم
سیاهبختتنها مدیر استارتر عضویت: 1400/10/30 تعداد پست: 190 با همسرم حرف نمیزدم خیلی سعی کرد با هام آشتی کنه زد زیر گریه کلی التماس کرد دلم سوخت باهاش آشتی کردم گفتم بذار از نوبسازیم منم کمکش کنم هر روز روزنامه میخریدم
سیاهبختتنها مدیر استارتر عضویت: 1400/10/30 تعداد پست: 190 دنبال کار بودم همسرم تو یه شرکت بازاریاب شده بود منم تو یه شرکت دارویی به عنوان منشی مشغول شدم طفلی پسرمو میذاشتم مهداون موقع یک سال و نیم شده بود
سیاهبختتنها مدیر استارتر عضویت: 1400/10/30 تعداد پست: 190 هر روز صبح با گریه بیدارش میکردم خدایا خودمو نمیبخشم واسه چندرغاز واسه چی اذیتش میکردم وقتی یادم میافته دیوونه میشم خدایاکاش میمردم صبحا مقنعه مو قایم میکرد نبرمش مهد وای خدا من با پسرم چه کردم
سنه_دژ عضویت: 1400/10/22 تعداد پست: 723 باورم نمیشه .....چرا زیر و بم زندگیتون رو میریزین بیرون ....خدایی نکنین😕
سیاهبختتنها مدیر استارتر عضویت: 1400/10/30 تعداد پست: 190 حقوقم کم بود باهاش پول اجاره خونه میدادم تا اینکه زد به سرم برم منم بازاریاب بشم حداقل ساعت کاریش تا ظهر بود رفتم چن جا کارکردم حقوقش بد نبود
mamiari4 عضویت: 1398/12/21 تعداد پست: 10817 خب نویسندهی سه اثر چاپ شده و روزنامهنگار کلیک===>خاطره زیبای زایمانم
سیاهبختتنها مدیر استارتر عضویت: 1400/10/30 تعداد پست: 190 صبحا از ساعت ۶ صبح پامیشدم چون دفترش دور بود میرفتم با اتوبوس واحد چون کرایه نداشتم ظهر ساعت ۳ میرسیدم خونه زد ومادرشوهرم گفت بیاین پایین خونه ی ما بشینید چون مستاجر داشت خالی شده بود