پارت ۱
مستانه میر*ق*صیدم
اصلا آن روزها معنی ناراحتی و نگرانی براى من فقط در امتحان ها و تصادف
ماشینم خلاصه میشد؛
چه میدانستم آینده برایم از درد و نگرانی تعبیر بهترى خواهد داشت؟!
دومین مهمانی بود که سوشا با جمع ما همراه میشد
در این یك ماه آشناییمان همه چیز خوب پیش رفته بود
هرچند که بعضی از رفتارهایش اصلا با مزاج و فرهنگم سازگار نبود
سوشا با تیپ و استایل خاصش مورد توجه دخترهاى مهمانی بود
انصافا خوش هیکل، خوش پوش و قابل بود؛
فرم صورت مردانه اش با چشم هاى قهوه اى روشن و درشت و پوستتت
گندمگونش ترکیب مقبولی از او ساخته بود.
در حال روشن کردن سیگارش با آن فندکي عجیب طرح اژدهایش که با زمرد مزین
شده بود نزدیکم شد، زیر لب و با حرص گفتم:
_ امشب ١ پاکت کشیدى فکر کنم
خنده کجی تحویلم داد و دود سیگارش را عمدا روى صورتم گرفت و گفت:
_ پنجمیه دخی
با حرص دود را از جلوى صورتم تکاندم و گفتم:
_ از این حرکتت متنفرم
مچ دستم را گرفت و فشرد:
_ منم از اینکه همش با این پسرها لاس میزنی متنفرم
_ باز شروع کردیا خودت خواستی بیاى
اخم تندى کرد و گفت: نمیومدم راحت تر بودى؟
باید آرامش می کردم مادرم همیشه میگفت:
"غیرت یه مرد بالاترین سرمایشه حاالا از هر نژاد و طبقه اى که باشه"
دستش را نوازش کردم
_ سوشا خودت میدونی اینا همه ،هم دانشگاهیامن! چند ساله با هم هستیم
،باور کن صمیمیتمون لطمه اى به رابطه من و تو نمیزنه
پوزخند حرص در آورى زد و گفت: