2410
2553

پارت ۱


مستانه میر*ق*صیدم
اصلا آن روزها معنی ناراحتی و نگرانی براى من فقط در امتحان ها و تصادف
ماشینم خلاصه میشد؛
چه میدانستم آینده برایم از درد و نگرانی تعبیر بهترى خواهد داشت؟!
دومین مهمانی بود که سوشا با جمع ما همراه میشد
در این یك ماه آشناییمان همه چیز خوب پیش رفته بود
هرچند که بعضی از رفتارهایش اصلا با مزاج و فرهنگم سازگار نبود
سوشا با تیپ و استایل خاصش مورد توجه دخترهاى مهمانی بود
انصافا خوش هیکل، خوش پوش و قابل بود؛
فرم صورت مردانه اش با چشم هاى قهوه اى روشن و درشت و پوستتت
گندمگونش ترکیب مقبولی از او ساخته بود.
در حال روشن کردن سیگارش با آن فندکي عجیب طرح اژدهایش که با زمرد مزین
شده بود نزدیکم شد، زیر لب و با حرص گفتم:
_ امشب ١ پاکت کشیدى فکر کنم

خنده کجی تحویلم داد و دود سیگارش را عمدا روى صورتم گرفت و گفت:
_ پنجمیه دخی
با حرص دود را از جلوى صورتم تکاندم و گفتم:
_ از این حرکتت متنفرم
مچ دستم را گرفت و فشرد:
_ منم از اینکه همش با این پسرها لاس میزنی متنفرم
_ باز شروع کردیا خودت خواستی بیاى
اخم تندى کرد و گفت: نمیومدم راحت تر بودى؟
باید آرامش می کردم مادرم همیشه میگفت:
"غیرت یه مرد بالاترین سرمایشه حاالا از هر نژاد و طبقه اى که باشه"
دستش را نوازش کردم
_ سوشا خودت میدونی اینا همه ،هم دانشگاهیامن! چند ساله با هم هستیم
،باور کن صمیمیتمون لطمه اى به رابطه من و تو نمیزنه
پوزخند حرص در آورى زد و گفت:


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

پارت ۱ مستانه میر*ق*صیدم اصلا آن روزها معنی ناراحتی و نگرانی براى من فقط در امتحان ها و تصادف ماشی ...

فکر کنم ۱ سال طول میکشه تا تموم بشه،

یه رمان کم حجم تر انتخاب میکردی

بترس از دادگاهی که قاضی خودش شاهده..
2720

پارت ۲


منم یك ترم هم دانشگاهیت شدم که الان اینجاییم از کجا معلوم قبل و بعد
من هم دانشگاهی هاى دیگه ا ...
نگذاشتم حرفش را تمام کند دستش را با عصبانیت رها کردم و رو بر گرداندم
خواست دل جویی کند
که صنم از راه رسیده مانع شد
تمام لباسش خیس بود
وقتی براى شستن لك کیك از روى لباسش به دست شویی رفت توقع همچین
صحنه اى را داشتم
من و سوشا هر دو بی اختیار خندیدیم
لبخند روى لبش ماسید و به لباس خیسش خیره شد ؛با لحن مظلومانه اى
گفت:
_ خیلی ضایع است ؟
سوشا بلند تر خندید و دست بین موهاى صنم برد و به حالت دلجویی
نوازشش کرد
_ نه خوبه عو ضش خاص شدى و مرکز توجه شاید چشم یکی از این پسرها
به سبب این خیسی معطوفت شه
مشتی به بازوى سوشا زد و با حرص گفت
_ دارم برات ، اینبار که دل آرام باهات قهر کرد و دست به دامنم شدى جواب
این حرفاتو میدم

2714

پارت ۳


صنم را دوست داشتم در عین سادگی در رفاقت بی نظیر بود
سالهاى زیادى بود رازها و دخترانه هایمان را با هم شریك میشدیم؛
دست حلقه شده سوشا دور کمرم نشانه یك معذر خواهی بود
حسادت و سریع واکنش نشان دادن و گاه تند گویی هایش تنها ایرادش بود
اسم حس آن روزهایم را نمیدانستم
سوشا اولین تجربه جدى من با یك مرد بود
روز اول که به دانشگاه آمد
چشم خیلی از هم کلاسی هایم دنبال سوشاى ترم آخر دارو سازى بود، شاید
من هم از این قائده مستثنی نبودم،
اندام ظریفم در مقابل هیکل مردانه و قد بلندش احساس غرور را در وجودم
متبلور میکرد،
از خانواده اش در این یك ماه خیلی کم حرف میزد با وجود اینکه در تمام این
مدت کوتاه حتی نشانی خانه همه فامیل هاى
نزدیکم را میدانست،زندگی با وجود او رنگ و بوى متفاوتی داشت ؛
مهمانی که تمام شد سوشا مرا تا اتومبیلم رساند و بعد
طبق روال همیشه تا رسیدن به خانه استکورتم کرد وقتی خیالش راحت شد
داخل پارکینگ شدم
بوق خداحافظ را زد و گازش را گرفت و رفت


پدرم چند روزى بود با دوستان قدیمی اش در ویلاى لواسان به سر میبرد و من
از دیر آمدنم به خانه استرس نداشتم
پدرم سخت گیر نبود ولی آداب و تربیت خانوادگی قانون هاى خاص خودش
را داشت
به محض رسیدنم دلسا خواهر کوچکم بساط اعتراضش را پهن کرد
از اینکه مادرم به او اجازه نمیداد به میهمانی دوستانش برود دلخور بود
مادرم طرز فکر مخصوص به خودش را داشت
با وجود تحصیل دانشگاهی ولی هنوز مقید به سنت هاى هنجار گذشته بود
همیشه پدرم را آقا فراز صدا میزد
به گفته خودش همیشه قبل از همسرش در خانه بوده ا ست و هیچ وقت اجاق
گاز خانه بی قابلمه غداى در حال جا افتادن نمانده است،
انصافا با وجود دو دختر با تفاوت سنی کم همیشه خانه اش از شدت
پاکیزگی برق میزد
مادرم از آن دسته زن ها بود که لذت زن بودن را وقف شدن خودش براى خانه
و همسر و فرزندان میدید و میچشید.
گونه تپل و سفیدش را با جان دل ب*و*سیدم ،مادرانه نوازشم کرد
و گفت:
_ دل آرام باز سوشا خودشو غرق سیگار کرد که اینقدر بوى دود میدى؟

پارت ۴


خجالت کشیدم کلافه کیفم را روى کاناپه پرت کردم و گفتم:
_ هی میگه میزارم کنار اما فرداش یادش میره
_ زن حکم مادر دوم رو داره! تربیت دوم مرد دست زنشه
_ مامان شما کالا دوبار سوشا رو دیدى نمی شناسیدش ، قابل تغییر نیست همه
چی کامل در وجودش ثبت شده
دلسا بلند خندید و گفت:
_ اوف این پسر عالیه !سیگار که هیچی ،هرویینم باشه نمیشه ازش گذشت
مامان چشم غره اى رفت و گفت
_ کاش اندازه دل آرام منطقی بودى همه عقلت توى چشمته
حق با مامان بود دلسا با عقل چشمش همیشه و همه جا پیش میرفت ،ترم دوم
مامایی به این نتیجه رسید که عاشق هنر است و وارد دانشگاه هنر شد
عوض کردن پسرهاى زندگی اش دقیقا شبیه تعویض لباس شده بود،یك هفته
ماتم جدایی و هفته بعد دوستی جدید
من و خواهرم ظاهر و منطق کاملا متفاوتی داشتیم
برعکس من او قد بلند وچهار شانه بود
سبزه و چشم و ابرو مشکی
من با زور کفش پاشنه ده سانتی هم قدش میشدم
پوستم تقریبا روشن و تمام اجزا صورتم مثل اندامم ظریف بود

پارت ۵


هرچه قدر مامان از کودکی سعی کرده بود با تغذیه مناسب قد و هیکلم را
تقویت کند موفق نشده بود، ولی خودم هیکلم را دو ست دا شتم سوشا هم از
تفاوت قدى مان ناراضی نبود.
چه قدر دغدغه هاى آن روزهایم کوچك بود...
***
با شروع رسمی کارم در بیمارستان بهانه جویی هاى سوشا شروع شد
مدام از اینکه برایش کم وقت میگزارم شکایت میکرد
تقریبا یك شب در میان قهر میکردیم
کارم را دوست داشتم دلم نمیخواست حتی ذره اى از تمرکزم در کارم کم شود،
صنم به تازگی در بیمارستان با مسئول اتاق عمل وارد رابطه عاطفی شده بود که
بعد از چند ماه جدا شدند، حال و روز خوبی نداشت؛
فشارش افتاده بود و از فرط گریه چشم هایش باز نمیشد، باورم نمیشد جدایی
از یك مرد این دختر را چنین از پاى در آورده باشد! هرچه قدر دلدارى اش
میدادم بی نتیجه بود،میان گریه جمله اى را به زبان آورد که مرا ساعت ها درگیر
فکر کرد
_ اگه سوشا ولت کنه حال و روزت مثل من نمیشه؟!
واقعا جوابم براى سوالش منفی بود
سوشا را دوست داشتم،جزئی از زندگی ام بود
اما ماندن که زورى نیست!

پارت ۶


اگر روزى مرا نخواست و رفت شاید ناراحت شوم ولی قطعا من هی سعی
میکنم نخواهمش و بروم
من حرفهاى صنم را نمیفهمیدم ،چرا که شاید عا شق نبودم،عزت نفسم اجازه
نمیداد مثل صنم براى کسی که مرا نخواسته است اشك بریزم
چه میدانستم روزى...
عصر آن روز با وجود این که قهر بودیم ، سو شا تماس گرفت سعی کردم جدى
تر برخورد کنم این قهرهایش واقعا اذیتم میکرد
_ بله
_ سلام جوجو
) این یعنی آشتی؟!(
_ سلام
_ کارتو بگو سوشا، مریض تو بخش هست
_ کارم اینه که با این همه استعداد چرا پرستارى؟
_ عیبش چیه؟
_ اینهمه درس خوندى آموزش حمالی بوده همش

_ باز شروع کنی قطع میکنم ها خیر سرت تحصیل کرده اى،من عاشق شغلمم
، پر ستارى جز روحانی ترین و پاکترین شغل ها ست اینم هزار بار گفتم توى
سرت نمیره
_ نه نمیره، به زودى که شرکتم رو تاسیس کنم با هم میریم همونجا کار میکنیم
_ سوشا تو دکتراى داروسازى دارى که برى شرکت وارد کننده دارو بزنی؟!!
واقعا که
_ بهت گفتم که تا زمانی که خودم یه برند دارو سازى نزنم وا سه هیچ کس کار
نمیکنم
_ اینم بدون کار آسونی نیست تاییس یه لابراتور
_ واسه من نهایت تا ١ سال دیگه آسونترین کاره
_ بله خوب با اکتفا به پول بابا
_ دلی چرا این قدر با طعنه با من حرف میزنی؟
_ از افکار و زور گوییات خسته ام
چند لحظه سکوت کرد و بعد با لحن مظلومانه اى گفت
_ دلی؟
_یك ساعت دیگه میاي بریم دور دور؟
دلم سوخت ولی صنم به من احتیاج داشت
_ با صنم بیام؟

پارت ۷

حرصش گرفته بود
_ نمیشه ما یك بار راحت باهم باشیم نه؟
حق داشت خلوت هایمان خیلی کم شده بود
_ باشه پس 6 میام میدون محسنی
_ ماشین رو بزار پارکینگ بیمارستان بمونه میام همونجا دنبالت
قبول کردم
ولی وقتی خودم را در آینه دیدم به سو شا حق دادم گاهی از این فشار کارى ام
شاکی باشد.
کمی به ظاهرم رسیدم دلم پیش صنم بود رفتم به او سر بزنم
در کمال تعجب همکارم گفت نیم ساعت پیش یمارستان را ترک کرده است
نگرانش شده بودم و وقتی جواب تماسم را نداد نگرانی ام تشدید شد؛
سوشا اینبار به محض دیدنم پیاده شد و در ما شین را مثل ملکه ها برایم باز
کرد و تعظیم کرد
خنده ام گرفت و از خنده ام شاد شد و با آن لبخند شیرینش که حفره هاى دو
سمت گونه اش را به نمایش میگذاشت دلم خواست بب*و*سمش  تیپش با آن کت و شلوار سفید و پاپیون مشکی معرکه شده بود
موهایش را به سمت بالا اراسته بود و بوى عطر گیرایش
مجذوبم کرد حتی عطرش هم سرشار از انرژی بود...
من را با آن مانتو ساده و شال مشکی چنان با ولع تماشا میکرد که انگار سالها
بود همدیگر را ندیده بودیم

پارت ۸

دلی، موهاتو باز کن
موهایم را دوست داشت روز نخست اولین سوالش این بود
_ موهاى خودته یا مصنوعیه؟
موهایم تا کمرم بود تا به حال رنگش نکرده بودم خرمایی روشن ...
سوشا از این که موهایم را جمع کنم خوشش‌ نمی آمد
دستم را زیر شالم بردم و کلیپسم را برداشتم و همه موهایم باز شد
همانطور که با یك دستش فرمان را هدایت می کرد با دست دیگر موهایم را
نوازش می کرد
_ حیف این همه خوشگلی نیست خودتو دارى واسه کار نابود می کنی؟
پوستت دیگه به شادابی گذشته نیست
دلم نمیخواست باز بحث کنیم
_ حالا این آقاى خوشتیپ منو داره کجا میبره؟
آهی کشید و پذیرفت که باید مسیر حرف را عوض کند
_ اول بریم یك شال شاد و خوشرنگ بخریم بعد بهت میگم
دستم را روى دستش که حال روى دنده بود گذاشتم و با بستن چشم
هایم تایید کردم.
سلیقه اش حرف نداشت
شال حریر ابریشم فیروزه اى با ترکیب سفید و سبز آبی بسیار به صورتم می
آمد

پارت ۹



خودش شال را روى سرم انداخت و وقتی فروشنده گفت : چه قدر برازنده
شماست
چنان چشم غره اى به پسرک رفت که کم مانده بود فرو شنده از شرم خودش را
میان شال و روسرى هاى مغازه اش چال کند
پیشنهادش براى خرید کفش در پاساژ کمی دلخورم کرد
_ من سر کار کالج میپوشم میدونستم میاى کفش پاشنه دارامو میپوشیدم
دستش را دور شانه ام انداخت و مرا کمی فشرد
_ دوست دارم به سلیقه خودم باشه
انتخابش در کفش هم حرف نداشت
یك کفش سبز آبی جلو باز ظریف با یك پاشنه رویایی و بلند و زینتی
روى زمین روى دوپا نشست و خودش کفش را پایم کرد
کمی از فرو شنده و سایر مشترى ها خجالت کشیدم ،ولی خوب بی شتر قابل
افتخار بود تا خجالت! به ماشین که رسیدیم
رژم را که در آوردم با ذوق خاصی گفت
اون صورتی جیغه که دوست دارم همراته؟
خوش ذوق بود و من با این اخلاقش خیلی خوشحال میشدم
موهایم را دور شانه هایم آشفته کرد
و گونه ام را ب*و*سید
_ بریم؟
_ حالا بگو اینهمه شیتان پیتان کردیم که کجا بریم
با شیطنت خندید و گفت:

_ یك ربع دیگه میفهمی
مقابل یکی از معروف ترین کافه هاى شهر که میدانستم میداند مورد علاقه
ترین کافه ام است ترمز کرد؛ در را برايم باز کرد و با اشاره متوجهم کرد که
دستم را دور بازویش حلقه کنم
وارد که شدیم برایم خیلی عجیب بود که کافه اى که همیشه مملو از آدم بود
چرا کاملا خالی و تاریك است
با روشن شدن چراغ ها و ظهور دوستانم که جیغ و کف میزدند و تولد مبارک
را میخواندند تازه به خاطر آوردم آنقدر درگیر کارم شده بودم که تولد خودم را
هم فراموش کرده بودم،سورپرایز بی نظیرى بود،سوشا کل میزهاى کافه را براى
آن شب رزرو کرده بود و جز جمع ما غریبه اى وارد کافه نمیشد،حضور دلسا
و مامان و صنم هم خوشحالی ام را تشدید کرد،سرم را به بازوى سوشا فشردم
_ واى عزیزم بی نهایت شگفت زده ام کردى
خندید و چال گونه هایش قدرت آب کردن دل هر دخترى را داشتت،مهمانی
فوق العاده اى بود
همه چیز بی نظیر بود،هدیه اش سنجاق سر جواهرى بود که خودش به
موهایم آویخت
دلسا لحظه اى از سوشا چشم بر نمیداشت و مدام در گوشم نجوا میکرد
_ خیلی خرى اینو از دست بدى
و من با چشم غره ساکتش میکردم،

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز