منم یه با مستاجر بودیم
منم مشکل یبوست داشتم
شوهرم امد سه تا قرص داد گفت اینا بخوری حل
منم خوردم وای خجالت میکشم بگم
صبح با چنان دردی پاشدم گفتم الان که بترکم
از شانس منم شوهر صابخونه داشت سر صبحی تو حیاط با موتورش تعمیر میکرد
سرویس تو خونه بود اپارتمانی
ولی دیگه کوچکترین صدایی بیرون بود
منم نیم ساعت صبر کردم دیدم نمیشه
😰😰😰
دیگه ادمی که یبوست داشته باشه قرص خورده باشه میفهمه چی میگم چنان فرارکرد 🏃♂️🏃♂️🏃♂️
خودم بگو تا چند روز خجالت میکشیدم 😢😢
ولی دیگه از اون روز سر صبحی ساعت هفت درس عبرت شد براش که پشت دشویی مردم واینمیسن
اگه هم وایسادند صداهای عجیب غریبی میشنوند😁😁