نه پای خودش ننوشتم ولی هیچوقت حق نداشتم چیزی بگم اصلا و ابدا.
به مادرش خدمت کردم بچم کوچیکه بشور بپز همش تیکه متلک و به پسرش میگفت خسته ای بچه رو نگه ندار و ...بچم هم گریه میکرد هلاک میشد عین خیالش نبود وقتی شوهرم نبود.
به من هم شوهرم نبود میگفت از پسرم کار نکش.
من فقط توقعم از شوهرم این بود که درک کنه که مادرش فرشته نیست. دیدم امشب خودش گفت تموم چیزهایی که میدونه رو . اصلا ازش توقع نداشتم انقدر پشتم باشه ولی بخاطر مصلحت سکوت کنه و باعث دعوا نشه البته نمیدونست من اهل دعوا نیستم