مرگ پدر

خیلی سخته من ۸ سال پدرم  فوت شده اگر بود امشب دور هم تولدش رو میگرفتیم شاید کلی خوشحال میشد 

عزیز دلم خدابیامرزه پدرت رو.حدودا یکسال طول میکشه بیقراریت کم بشه

بابای ما زندس ولی چون عذابمون داده با رفتاراش برام مهم نیست که باشه یا نباشه 

خوشبحال کسایی که بابای خوب وبامعرفت داشتن

خدا رحمتش کنه عزیزم. من از همین الان واسه روز پدر حالم بدهههههه خیلیییی بدهههه

خدا رحمتشون کنه

مثلا شما میگید همه چیو فراموش میکنه یک نفر فلج بشه گذر زمان چجوری اینو فراموش میکنه؟

 واقعا سخته مثلا تولدش نیست یادمه سوم دبیرستان بودم  ی سال بود پدرم مرده بود معلممون گفت  تو روز پدر کمبود  پدرتو حس نمیکنی  ایقدر جلو دوستام خورد شدم حد نداشت میدونی  گاهی زخم زبون اطرافیان  یا نگا ترحم امیزشون بدتر ادمو خورد میکنه ادم حس مبکنه پناهی دیگه نداره

فراموش که نمیشه امامثل روزای اول داغ نیستی مگه میشه عزیزانتوفراموش کنی..تازمانی که زنده هستی بهش فکرکنی قلبت تیرمیکشه ازغمش...اماکم کم باهاش کننارمیایی..ببخشیدمن جواب دادم

فلج عرض نکردم 

اما بمرور زمان عادت میکنه 

در خصوص مرگ،  انسان فانی هست ، مکر اینکه زیاد بهش فکر کنیم 

 منم چهار ماهه پدرم رو از دست دادم.

داغون شدم تو این چهار ماه.هر روز بدتر و اصلا کنار نیومدم.هرروز موهام بیشتر ریخت هرروز درد سمت چپ بدنم بدتر و بدتر شد.

صدای پدرم ،نگاه پدرم،لبخندش، مهربونیش یک ثانیه هم تنهام نمیذاره.

فعلا شبانه روز کارم شده آرزوی مرگ.

استارتر عزیزم تسلیت میگم بهت

من ۱۶ سال پیش پدرم رو از دست دادم

باور کن تا تا ۴_۵ سال اول مثل روانی ها بودم، دلیلش هم این بود که سوگواریم طولانی شده بود و افسرده شده بودم و خودم متوجه نبودم

عزیزم توی این حال نمون میدونم که خیلی سخته اما شما اشتباه من و تکرار نکن، حتما پیش مشاور برو، مطمئن باش خیلی کمک بزرگی هست برات، 

الهی بمیرم برات دختر منم ۵ ساله بود که پدرش فوت شد الان ۱۶ سالشه همیشه گریه میکنه هر سال روز پدر براش گل میخره 

تجربه خودم رو می گم .

اولش خیلی سخت بود 

یواش یواش یاد گرفتم به خاطرات شیرینش وخنده دار پدرم فک کنم وبا دوستا واشناها همه اش  از این جور خاطرات تعریف می کردیم جوری شده که با یادش دیگه غصه دار نمی شیم ولبخند می زنیم وبراش یه خدابیامرزتش می فرستیم .

فک کن بجای غصه شادی میاد تو حرفا وافکارمون هر موقع که بیادش می افتیم

من پدرم سال ۹۸از سرکار اومد گفت حالم یجوریه میخوابم نیم دیگ بیدارم کن گفتم بریم دکتر گفت نه قبول نکرد خوابید بعد صدام کرد الهی بمیرم براش  دیدم فکش کج شده گریه میکنه رفتم پیشش اشکام بند نیومد بردیم بیمارستان گفت سکته مغزی شدید رفت تو کما دوماه شبا بالاسرش بودم بعد گفتن امیدنیست ببرید خونه با دستگاه ونتیلاتور و اتاقو مث ای سی یو کردیم من یکسال پرستاریشو کردم حمام پوشک مث بچه جمعش کردم  ۔۔انقد خرج کردیم دکتر فیریوتراپ مغز اعصاب و و و  ولی پارسال فوت شد الهی بمیرم الان یکساله فراموش نشده و نمیشه الانم با اشک مینویسم  بخدا نمیشه فراموش من وابستش بودم انگار عشقم تکه ای از وجودم رفته ۔۔سخته خدا رحمت کنه پدران خاک رو 

بله

شما گفتید همه چی منم به عنوان مثال فلج عرض کردم