بابا و داداش من هم ی مدت به حجاب و آرایش من و خواهرم گیر میدادن، مامانم به بابام گفت حق نداره تو این چیزا دخالت کنه بابام چون از مامانم حساب میبره جرات نداشت حرفی بزنه، ما هم هر کاری میخواستیم میکردیم جوری که میومدیم جلوی بابام رژ میزدیم یا خواهرم به داداشم میگفت ناخنای پاشو لاک بزنه