اره خودم داییم بد جور دلمو شکست من جز احترام و خوش اخلاقی چیزی ازم ندیده بود خیلییییییی واسم عزیز بود یه فیلم از کوچلوبیش واسش فرستادم عصبانی شد چون داشت تو اون فیلم میرقصید یه حرفایی بهم زد چهار روز یکسره گریه میکردم
همه میگفتن مگه زهرا چی گفته جواب اون همه خوبیشو اینجوری دادی
همهههههه دعواش کردن یه ویس فرستاد گفت گ.وه میخوره هرکی میخواد ازم آتو بگیره خودش ک پدر مادرش....
زنش یه چیزای دیگه بهش گفته بود چون فیلم رو واسه زنش فرستاده بودم به شوخی گفتم به دایی نشون بده
من گفتم بی احترامی نمیکنم بهتره جوابشو ندم ....
به جایی رسید گفت گوشی رو ازش میبرین یا من بیام ببرم
آخه من کاری نکرده بودم اینجوری گفت
شاید خدا راضی نشه اینجوری بگم چدن مامانمم گفت گناه دارن اینجوری نگو....
یه ماه بعدش زنش باردار بود بچشو که به دنیا اورد بعد از یکی دو هفته خونریزی شدید کرد م زنش رو جلو چشماش دبد طوری که دکتر بهشون گفت یه رحمشو باید ببریم یا میمیره رحمشو بریدن و الان دوتا دختر دارن و دیگه پسر ندارن
بعد از این چند بار اومد سمتم دست داد بوسیدم ولی دیگه مث قبل دوسش ندارم گاهی اوقات همه چی رو فراموش میکنم میخندم باهاشون و... ولی یهو یادم میفته.،