از شدت ترس سرم رو به علامت مثبت تکون دادم...پسره خودش رو تمیز کرد و ی تفی انداخت رو زمین و رفت
اونقدر گریه کردم و اون صحنه ی زشت و زننده رو یادآوری کردم تا اینکه دیگه جون بلند شدن نداشتم..
تا خونه فقط با خودم فکر میکردم که چجوری ب مامان بابام بگم این خواهر عوضی من چه غلطی کرده
چجوری عفت و شرافت خودش رو به باد داده...
میدونستم هزارجور دوست پسر داره اما نمیدونستم ....
نزدیک خونه، ی آبسرد کن بود صورتم رو شستم تا قرمزی و ورم چشمام کم بشه