2410
2553
عنوان

خواهری که بهم تهمت هرزگی و بی بند و باری زد+ سرگذشت واقعی

| مشاهده متن کامل بحث + 5100 بازدید | 147 پست

از شدت ترس سرم رو به علامت مثبت تکون دادم...پسره خودش رو تمیز کرد و ی تفی انداخت رو زمین و رفت 
اونقدر گریه کردم و اون صحنه ی زشت و زننده رو یادآوری کردم تا اینکه دیگه جون بلند شدن نداشتم..
تا خونه فقط با خودم فکر میکردم که چجوری ب مامان بابام بگم این خواهر عوضی من چه غلطی کرده
چجوری عفت و شرافت خودش رو به باد داده...
میدونستم هزارجور دوست پسر داره اما نمیدونستم ....
نزدیک خونه، ی آبسرد کن بود صورتم رو شستم تا قرمزی و ورم چشمام کم بشه

من خیلی رکم اما بی ادب نیستم. اهل تعریف های آبکی هم نیستم...اگر هم بفهمم کسی بهم دروغ گفته هر کاری میکنم تا ثابت کنم دروغ میگه 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

فقط مونده بودم چجوری با فتانه رو به رو بشم...
زنگ زدم...با تأخیر در باز شد...تا اومدم برم تو در حیاط باز شد و مادرم با غیظ و با سرو وصدا اومد طرفم و از موهام گرفت و کشون کشون برد تا تو ... جیغ کشیدم از درد، نمیدونستم چیشده بود
تا رفتم تو بابام با تسمه ب جونم افتاد
فقط دستام جلو صورتم بود که تو چشمم نخوره
بابام وحشی شده بود
التماس کردم یکی بهم بگه چیشده
فقط صدای نفرین های مادرم رو می‌شنیدم 
و حروم زاده گفتن بابام...

من خیلی رکم اما بی ادب نیستم. اهل تعریف های آبکی هم نیستم...اگر هم بفهمم کسی بهم دروغ گفته هر کاری میکنم تا ثابت کنم دروغ میگه 
2720

اونقدر منو زد تا دستش خسته شد...و ی گوشه افتاد و شروع کرد به بلند بلند گریه کردن
مادرمم اونطرف بود
فتانه از اتاق اومد بیرون و اونم داشت گریه میکرد...هیشکی نمیگفت چیشده...فتانه رفت طرف مادرم و کنارش نشست و داشت ی چیزایی بهش میگفت
نمیفهمیدم چیشده
اومدم داد بزنم اما صدا از گلوم بیرون نمیومد...لبم چاک خورده بود و تموم تنم سیاه شده بود
آروم گفتم : میشه یکی بهم بگه چیشده بابا چرا منو میزنی

من خیلی رکم اما بی ادب نیستم. اهل تعریف های آبکی هم نیستم...اگر هم بفهمم کسی بهم دروغ گفته هر کاری میکنم تا ثابت کنم دروغ میگه 

بابام انگار جون دوباره گرفت بلند شد با پاهاش بهم لگد زد و گفت: کثافت من بابای تو نیستم هرزه ی فاح..ه
باورم نمیشد...اینارو ب من می‌گفت؟؟؟
مادرم اومد نزدیک تر و دست بابام رو گرفت و دورش کرد...به فتانه گفت: بیا این خاک تو سر رو ببر تو اتاق تا بابات نکشتتش
رمقی نداشتم چشمامو باز کنم...
اومد بلندم کرد و رفتیم تو اتاق
نمیتونستم حرف بزنم...فتانه نشست کنارم

من خیلی رکم اما بی ادب نیستم. اهل تعریف های آبکی هم نیستم...اگر هم بفهمم کسی بهم دروغ گفته هر کاری میکنم تا ثابت کنم دروغ میگه 
2714

گفت: همیشه همین بودی، فضول و خبرچین
مدام سرت تو کارای من بود‌....عاقبتت هم شدی بدتر ازمن
نمیخواستم صداش رو بشنوم هنوز صحنه ی چند لحظه قبل یادم نرفته بود
ب زور چشمام رو باز کردم و گفتم: فقط خفه شو
در اتاق باز شد و مامانم اومد تو...نشست رو به روم...از گریه ورم کرده بود
دوباره موهام رو پیچید دور دستاش و فحشم داد و گفت چرا بی آبروم کردی چرااااا

من خیلی رکم اما بی ادب نیستم. اهل تعریف های آبکی هم نیستم...اگر هم بفهمم کسی بهم دروغ گفته هر کاری میکنم تا ثابت کنم دروغ میگه 

واقعا نمیفهمیدم چیشدههه ایندفعه منم داد زدم چیشده آخه...چرا میزنین منو...مگه چیکار کردم
یکی خوابوند تو دهنم...و رفت گوشی فتانه رو آورد و دادفتانه 
گفت: رمزش رو بزن نشونش بده مرده شورش رو ببره الهی...الهی خدا بزنه ب کمرت دختره ی هرزه ی کثافت
فتانه گوشیش رو گرفت جلوم...باورم نمیشد...
فقط بغض کرده بودم
تمام عکسایی که اون پسره افتاده بود روم و داشت خفه ام می‌کرد رو از دور ازم گرفته بود

من خیلی رکم اما بی ادب نیستم. اهل تعریف های آبکی هم نیستم...اگر هم بفهمم کسی بهم دروغ گفته هر کاری میکنم تا ثابت کنم دروغ میگه 

باورم نمیشد ب فتانه نگاه کردم هیچ باکی نداشت و تازه تحقیر آمیز بهم نگاه می‌کرد
جوری وانمود کرده بود انگار من با پسره.....
رو کردم به مامانم و گفتم: مامان این داره دروغ میگه
من خودم امروز تو کوچه دیدمش...اون بود که...
جوری زد تو دهنم که مزه ی خون رفت لای دندونام
مامانم بلند شد و همونجور که میزد تو سرم گفت: خفه شو اشغال ...ای کاش بدنیا نمیومدی ای کاش می مردی و این رسوایی به بار نمیاوردی
رفت بیرون..فتانه هم ننشست پای حرفام و رفت بیرون 

من خیلی رکم اما بی ادب نیستم. اهل تعریف های آبکی هم نیستم...اگر هم بفهمم کسی بهم دروغ گفته هر کاری میکنم تا ثابت کنم دروغ میگه 

باورم نمیشد همچین دامی رو خواهرم برام پهن کنه و همچین تهمتی بهم بزنه
تا شب مثل مرده افتاده بودم تو اتاق و در هم قفل بود 
فقط گریه میکردم...صدای قلبم رو که شکسته بود می‌شنیدم
مرگ‌میخواستم اما این تهمت رو نه.
تا فردا عصر تو اتاق بودم..فتانه درو باز کرد و با یه سینی غذا و آب اومد تو
بلند شدم نشستم و بهش خیره شوم
همینجوری گوله گوله اشک‌می‌ریختم 
با کمال وقاحت جلوم نشسته بود و ادای آدمایی رو درمی‌آورد که انگار هیچکاری نکردن و منم چیزی ندیدن
بهش گفتم: چجوری تونستی با خواهرت اینکارو بکنی
سینی رو گذاشت زمین و نشست

من خیلی رکم اما بی ادب نیستم. اهل تعریف های آبکی هم نیستم...اگر هم بفهمم کسی بهم دروغ گفته هر کاری میکنم تا ثابت کنم دروغ میگه 
وااای خدای من دشمنم اینکارو نمیکنه که خواهرت کرد

گل من عزیزم سرگذشت من نیست فداتشم

من خیلی رکم اما بی ادب نیستم. اهل تعریف های آبکی هم نیستم...اگر هم بفهمم کسی بهم دروغ گفته هر کاری میکنم تا ثابت کنم دروغ میگه 
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687