بعد از یک ماه شوهرم قرار بود بیارم خونه پدر مادرم ما رابطه عاشقانه داربم خیلی هم دویت داریم مادرشوهرم ک اومد پیشمون زندگی کنه زوم کرد رو من و تنه کنایه کار کلفتی
هیچی نگفتم هنوزم شوهرم رابطه اش باهام خوب بود حتی مامانشش دعوا کرد
دیشب ما ساعت ۱۰ رسیدیم خونه بابام خابیدم صبح پاشده جلو مامانم هی تنه کنایه اینک گیر داد باید ظهر بریم من کار دارم من بغض کردم به شوهرن گفتم تو بمت قول دادی
شوهرن ب مامانش گفت ول کن این حرفا
مامانش ول نمیکرد
بهو مامانم اتیشی شد ک علیرضا دخترم نمیزارم بیاد روانی اش کردی فلان کردی مامان تو ک کار داشت نمی اومد شوهرم با ّبغص نگام کرد رفت مامانشم رفت
حالا مامان بابام گیر ندان نباید بری تا ادم بشن
شوهرم پیان داد نمیتونم ک مامانم ول کنم توهم خسته شدی دیگ خونه بابات راحت داری
اما الان خبردار شدم بابا مامامانش دعواش شده
میترسم نکنه واقعا زندگیمون ازهم بپاشه
مامان بابام خیلی قهر کردن مثل ما اما اشتی کردن؟
امشب دلم لک زده برا شوهرم برا ّبغلش میترسم از دستش بدم خودش خیلی خوبه مامانش حسود
اصلا افسرده داغونن دلم خونه زندگی خودم با ارامش شوهرم میخاد 😔
بوده شما تاحالا بزنید ب توپ تاپ هم اشتی کنید