عزیزم من منتظرم داستانت رو کامل بخونم بعد نظر بدم
منم یه بار عشق روتوسن کم تجربه کردم و دقیقا حال روزم مثل شما بود و چه بسا بدتر و من علاوه بر پدر و مادرم داداشام منو بع باد کتک میگرفتن عشقمم آدم سر به راهی نبود
البته بعدها که بهش فکر کردم فهمیدم عشق نبود یه راه فرار بود برای دور شدن از گیر دادنای داداشم
من که نفسم به پدر و مادرم بنده
اون روزا ازشون متنفر بودم
ولی خب خداروشکر با ازدواج داداشم منم از بند رها شدم و جدا شدم و زندگیمو ساختم
ولی خیلی حسرت دارم از ۱۸ تا۲۰سالگی که اوج جوانی و زیبایی و شور یک دختر هست قشنگتر استفاده نکردم