قبل عقد خالم یه ادم دیگ شده بود ساکت و بی صدا هرچی میگفت بابا میگف چشم تا عقد کردم سر جهیزیم داستان درست کردن ک باید اینو بخری این شکلی بخری چقد عذاب کشیدم خدامیوکنه مهیزیه رو تموم کردم گف کروناس بدون هروسی برید سر زندگیتون جمعه رفتم تو سه روز زندگیک برامجهنمکردن