بابام فوت کرده هرکی میومد خواستگاری خب میپرسیدن ناچار باید گفت بعد میگن عه هزینه هاتون چی ماهم میگفتیم ارثیه مغازه داریم دیگ فککنم شوهرمم ازاول چشمش دنبال سهم ارثمه چون چنبار گیرداد ۳۰۰ م واسش وام بگیرم نکردم .گفت پشت سفته هاشو امصا کنم نکردم. یبارم تو بانک داشتم امصا میکردم وسطش نگاش کردم چشمش ب نوک خودکاربود زود چشمشو اونور کرد .چنبارم گفته خونتو بفروش بریم شهراونا خونه بزرگتر بخریم گفتم من بالباس تنم نمیام شهرت چ برسه مالمو بفروشم بیارم اونجا
علنی گفت چ فکر میکردیم چ شد