من مامانم اولای ازدواج برام خرید میکرد بعد هروقت به شوهرم میگفتم برام چیزی بخر میگفت بگو مامانت بخره
به مامانم گفتم دستت دردنکنه تا الان برام خریدی ولی دیگه یه چوب کبریتم برام نخر،نداشتم بپوشمم برام نخر
چندماهی اینجوری سپری شد تا یذررره شوهرم احساس مسئولیت کرد