من یمقدار اضافه وزن داشتم کم کردم
جاریم اززور دلش هی میگفت وای چجور بعضیا لاغر میکنن
چجور غذا نمیخورن..من هروز باید گوشت بخورم و فلان.
همش پاشو میزد بالا دامنشو ک ساق پاش نشون بده
سرشم کج میکرد ک پز بده
زنگ میزد که تو ناهار چی داری؟ بهم میگفت من گوشت...
پز شکم و غذاخوردن و اینکه پدرش باغ داره و تو رفاهن...
خلاصه اومد شهرما خونه مون...یه کتری برداشت ک اب بزاره رو گاز واس چای
ما دستگا تصفیه اب نصب داریم حتا بلد نبود چجور اسفاده کنه باز کنه ابو
تو دلم گفتم چجور باغ و ملک و گوشت و فلانه ک تو داری تو دست و بالت
ی تصفیه اب بلد نیسی واکنی
ملوم بود خیت شده بود بلد نبوده واکنه ابو
از رو نمیرفت ولی.