بچه بودم کنترل تلویزیونو میگرفتم در گوشم میرفتم تو تراز خونمون بلند بلند حرف میزدم که کسی از تو کوچه رد میشع فک.کنه ما تلفن بی سیم داریم.چقددد تباه چقد داغان
فکر میکنم ۵سالم بود
مادرم ی دامن فوق العاده خوشگل برام خریده بود اسمشو گذاشتم دامن خوشگله انقدر دوسش داشتم
سوار تاکسی شدیم ی زن پیشم نشست خواستم پز بدم هی دامنمو بالا پایین میکردم
هنوزم خندم میگیره 😐😄😄😄
بیخال بزار خوش باشه 😏
خواهر شوهر منم با پنجاه سال سن پیش ما عشقولانه رفتار میکنه با شوهرش،اخه مالی هم نیستااا خسیسه به خونه خرجی نمیده، ولی خواهرشوهرم از سیاستشه چون بندازتش بیرون خونه پدرشم زن بابا داره و جایی نداره
خیلی ناراحت شدم
بیشتر به خاطر تذکر تند اون کاربر
بعد هم شرمنده خودم شدم چرا که دیدم سمت و سوی تاپیک به سمت بی پولی و نداری
همون حین که شکه شده بودم و گریه میکردم به همسرم ز زدم
اون دلداریم داد
خیلی بد بود حسش
کنف و بی لیاقت
تازه یادگرفته بودم ماکارانی خارجکی میشه اسپاگتی.شبش ناهارماکارانی خوردیم غروب ازمدرسه اومدم به دخترعموم گفتم ناهارچی داشید گف فلان چیز
گفتم ماهم اسپاگتی داشتیم
😓😓😓😓😓😓
یه پیج اینستا بود دوهزار و خورده ای کلا فالوور داشت.هرروز استوری تعریف و تمجید از خودش و محتوای پیجش میذاشت و به خودش افتخار میکرد😂😂
