2733
2739
عنوان

داستان زندگی و ازدواجم.. تاپیک دوم

| مشاهده متن کامل بحث + 26085 بازدید | 148 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

من✓: من مرتبا با همسرم در طی این ماه ها در تعامل بودیم، و میدیدم ک شما تماس و پیام دارین مرتب؟ خب چرا؟

(دیالوگای من با علامت✓)  (#اون خانم)

#‍ خب چون باورم نمی شد بخواد همچین کاری بکنه.

نامزد:بدار من اینطوری بپرسم، من از کی ب شما گفتم دارم ازدواج می کنم؟

#‍ آذر


✓خب بعد شما باورتون نشد؟

#‍ نه شما یه رابطه ده ساله رو میتونی باور کنی؟

✓اگر در ابتداش به من گفته بشه که این رابطه یه دوستی موقت خواهد بود بر اساس اولویت هام میتونم اینو بپذیرم یا رد کنم، مسلما کسی که اینو میپذیره خب ی جایی باید بدونه ک دیگه ممکنه ادامه پیدانکنه.


طرف: من اشتباه کردم اقای فلانی میخوام برم. 🤛🏻😐😁


نامزدم: دوست نداشتم تو همچین حالتی قرار بگیرم و شما رم بیارم درگیر کنم منتها هممون درگیر شدیم

فقط چند سوال ک ازم پرسیده شده می پرسم شما هم محبت کند صادقانه جواب بدین ب سوالات

من دوباره از شما میپرسم که من از کی به شما گفتم دارم ازدواج می کنم؟

#‍ :آذر(با لحن بد)

نامزد:بعد از اون چند بار همدیگه رو دیدیم؟

#‍ ندیدیم چون من مبتلا ب کرونا شدم و یک بار وسیله هاشو پس اوردم فقط و بعد یکبار که وسیله ها رو پس اوردم و پدرتون تماس گرفت و من تا اون موقع باور نکردم.

نامزد:  من نمی دونم شما چ دیالوگی با باباش داشتی اما ایشون بیان کردن که شما گفتین نمی دونستی و در جریان نبودی...من:بله پدرم گفتن که شما گفتین پنج روزه  میدونین ک داره ازدواج میکنه...؟؟؟!!

#‍ :اره من بهش گفتم ب من بگو ی مستنداتی چیزی بعد ایشون یا جواب نمیداد یا اصن چیز دیگه میگفت

نامزد: خب من اصلا لازم ندیدم ک  مثلا عکس بیارم یا سند رو کنم یا...


من: البته من شنیدم ک شما گفتین که تو ماشین بودین ششم و خواستم الان راجع ب علتش صحبت کنیم و از رسید کیک نامزدیمون گفتین ؟!


#‍ :نه ششم نبوده..و علتشم این بود ک چون به کرونا مبتلا شده بودم اومدم وسیله هاشو بدم بهش

نامزدم:البته ششم نبوده...من:بله چون هنوز کیکو سفارش نداده بودیم و ششم هم از صبتا شب با هم بودیم (نگاه تند دختره ب نامزدم )

من:وسیله های چیو خواستین پس بدین؟

#‍ :چیزایی ک بینمون بوده شما بنظرت یه رابطه ده ساله الکیه؟


من:رابطه ده ساله اینطوره ک ممکنه یک نفر دیرتر باور کنه که یه اتفاقات دیگه ای میخواد تو این رابطه بیوفته و من کاملا درک می کنم که یه رابطه ده ساله یعنی یک عاشقی ده ساله دوستی  ده ساله قهر و اشتی ده ساله و همه چیزش گسترده تر از یه رابطه کوتاه مدته و این قابل درکه...فقط اینکه من خیلی از روزها ک کنارش بودم و با هم بیرون بودیم شماره شما رو می دیدم که مرتبا تماس می گیرین یا اسام اس های عاشقانه ای میفرستادین؛خب میتونم علتش رو بدونم؟


دختره برگشت سمت نامزدم و با حالت عصبی و طلب کاری گفتچی بگم؟؟؟

نامزدم: هر چی که میدونی حقیقته و لازمه...(تو نگاهش یه حالت خاصی بود).من:من از شما خواهش می کنم که حقیقتو بگین چون خب من مرتبا با همسرم در طی این ماه ها در تعامل بودیم، و میدیدم ک شما تماس و پیام دارین مرتب؟ خب چرا؟

#‍ خب چون باورم نمی شد بخواد همچین کاری بکنه.




قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                         خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 

من:من از شما خواهش می کنم که حقیقتو بگین چون خب خیلی مهمه و منم دید منفی به شما ندارم و شما هم ی دوست...دختره زد تو حرف و گفت من حقیقتا حرفی برای گفتن ندارم الان اگه اجازه بدینم برم

من:خب چرا شما اس ام اسای عاشقانه میدادین به شوهرمن؟

طرف:به خاطر اینکه ده سال با هم بودیم حق نداشتن همچین کاری بکنه و  حالا جدیش کنه و بدون اینکه مستندات بیاره و در حد حرف باشه.

من:خب من یچیز دیگ میخوام بپرسم و فکر می کنم برای هر دومون بهتره..چون من میگم از باب دوستی هست ک اینجام  و شما رم درک نمی کنم خب مسلما سخته الان براتون می دونم..اینکه ایشون ب شما از آذر ماه گفته بود داره ازدواج می کنه و اون کسی ک رابطه رو ادامه میداد شما بودین؟شما پیام میدادین؟شما تماس میگرفتین؟یا این ی چیز دو طرفه بوده و شما می تونید ثابت کنین ک دیالوگ های عاشقانه دو طرفه بوده؟یا نه یک طرفه بوده؟

طرف: کمی با مکث نه نبوده...✓من:و شما یک طرفه اینکارو انجام دادین

طرف:با سرش گفت اره

من:چرا؟چون باورتون نمیشد میخواد ازدواج کنه؟ باکله گفت اره

نامزدم:من زمانی که اوایل اردیبهشت تو ماه رمضون با عموت صحبت کردم ایا ب عموت نگفتم که همچین جریانی هست؟

طرف: گفته بودی که ازدواجمون منتفیه داستانش

من:خب مگه از سال 97 نمی دونستین ازدواجتون منتفیه؟


طرف:ن ما با هم کات بودیم ولی بهم برگشتیم.

(قبلا نامزدم بهم گفته بود کلا سال نود و هشت کات بودم باهاش و کلا ازدواج نمیخواستم کنم باهاش)


من: ببینید من میخوام ک اگه باز هر حرفی هست ک بینتون میخواد زده بشه.... زد تو خرفم دختره:  شما می گین من عقد کردم.. دنبال چی هستی فکر نمیکنی خیلی دیر اقدام کردین؟

من: نه فکر نمی کنم چون اون زمانی ک ما ازدواج کردیم شما همچنان پیام میدادی؟(یعنی خرفهم شو ک تو چشمت هرز پریده)

نامزدم زد تو حرف اگه سوالی داری بپرس ک برات مبهمه

دختره زد تو حرف: اگه بهش اعتماد داری حرفاشو میپذیری  باهاش ادامه بده

من: بهش اعتماد دارم اما نمیتونم بپذیرم کسی تو حریم خصوصی زندگیم تعدی کنه اینو نمیپذیرم

طرف: من اصلا ادمی نیستم که بخوام یدک زندگی کسی باشم.. اینقدر برای خودم احترام و ارزش قائل هستم و اعتماد به نفس دارم ک نخوام یدک زندگی کسی باشم.

(میخواستم بگمش پیامای التماس انگیزتو دیدم بعدشم اگه واقعا ارزش خودتو میدونی و این حرفایی ک گفتی خو همه این مدت مزاحمت ایجاد نمیکردی فقط ب خاطر اینکه نامزدم عکس دوتایی و مستندات برا ازدواجش بهت نشون نداده...ولی خب دیگ اینم شکست خورده  )

من: خب من از شما میخوام که اگر لطف کنید شماره منو یادداشت کنین(هی داشت میزد تو حرفم) و فکر میکنین از این ب بعد ممکنه کاری داشته باشین باهاش خب من خودم هستم در خدمتتون

طرف با کولی گری و لحن تند تند: شما داری مستقیم ب من توهین میکنی من دارم بهت میگم نه و شما میگی اگه کاری باهاش داشتی؟

من با شوهر یه ادم چکار میتونم داشته باشم


من: ب هر حال ی رابطه ده ساله بوده.. اصلا ممکنه بخواین ازدواج کنین و کسی بخواد از ایشون سوال کنه😐😁


طرف: نه شما نگران این موضوع نباشین.

من: خب خیلی ممنون ک تشریف اوردین امیدوارم ارامش بیشتری نصیبتون بشه از این ب بعد(رسما این گفتنش دست خودم نبود 😐)

طرف: خواهش میکنم.

نامزدم: سوالی اگه فکر میکنی ممکنه باشه بپرس چون من ایشونو ب اصرار و التماسو خواهش اوردم و از اینجا ک رفت دیگه... بعد بهش گفت بفرما بشین

دختره: ن من میخوام برم.


من: ایشون میخوان برن و تمایلی ب صحبت ندارن.

دختره براق شد تو صورتم که چیییی!!  بهش گفتم شما تمایلی ب صحبت ندارین ظاهرا

بعدم روشو کرد سمت نامزدم ک نه تو حرفاتو بگو

نامزدم: من حرفی ندارم.. من خب حرفامو بهت گفتم قبلا هم بهت گفتم

طرف سمت من: سوال داری شما البته خارج ازحیطه ای ک بخواد توهین باشه ب من ک بگی  شمارمو میدم و بگی اگه بهش کار داشتی بهم بگو من اینو نادیده گرفتم بحرمت کسی که الان اینجا نشسته.(با انگشتاش میزد رو میز اینو میگفت و صداش  پر تنش بود )

(کلا چیزی ک من متوجه شدم منت گذاشتن برا نامزدم خیلی خوبه کاری ک این خانم داشت انجام میداد..حالا هزار تا مزاحمت کرده بود اما منت میذاشت )

من: ن خب من چون دیدم مرتبا تماس داشتین تمام این مدت (با لحن عصبی گفت اره) فروردین اردیبهشت وماه های قبل گفتم شاید هنوز کاری هست بینتون  چیزی میخواین بگین و اگه این فکرو دارین ک کاری هست حرفی هست که بعدا باید بیانش کنین همین   الان بیان کنین

نامزدم: میشه بگی چ حرفی (خو بتوچه)

طرف:چی برای شما مهمه الان شما داری میگی شوهرمه پس گذشتشو بپذیر

من:گذشتشو پذیرفتم اما مزاحمتای کسی رو که پیامای عاشقانه میده نه حقیقتا

برگشت سمت نامزدم با چهره عصبی و لحن عصبی و خیلی طلبکار گفت مزاااااااحمت

بعد برگشت سمت من کار خوبی میکنی هر کسی باشه نمیپذیره ولی من دیگه زندگی این اقا اصلا برام اهمیتی نداره که بخوام بهش پیام بدم یا هر چیز دیگه ای.

من:خیلی ممنون ک تشریف اوردین امیدوارم اینده خوبی داشته باشین.



قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                         خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 

بچه ها اینو بگم که اون خانم خیلی ادم دو رویی بود..پشت تلفن ب بابام ی چیز گفته بود...الان ی چیز...و خیلیم بلد بودچطوری رفتار کنه تا دیگران مجبور بشن اصرارش کنن..اینو هم دوست نامزدم بهم گفت و هم بابام و هم از تو ادامه داستان و رفتارای نامزدم متوجه خواهید شد..یه بازیگر سلطیه ی تمام عیااار

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                         خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 

حالا شما به من بگین...از برخوردای این خانم و نامزدم در این جلسه چی دستگیرتون شد؟

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                         خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 
2740
چرا انقدر دیر میزاری کلافه شدم

چون خواننده کمه..نظرات پایبنه

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                         خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 

اسی به نظرم دیگه روابط اینارا کنکاش نکن واگه همه جوره شوهرتودست بگیری مثل یه بچه حواسشوپرت کن اون جذب توزندگیت میشه وکم کم اونوفراموش میکنه ولی اگه همین یک نفرتوزندگیش باشه 

کاش میشدسرنوشت را ازسرنوشت
چون خواننده کمه..نظرات پایبنه

خب چون لفتش میدی بقیه هم میزارن میرن . الان دیگه نمیزاری بقیشو ؟

به این حجم از خوش شانسی رسیدم که  اگه یه نیزه از آسمون بیافته پایین صاف میره توی ماتحتم🤨🤨🤔😵‍💫😟
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687