امروز رفته بودیم خرید منو مادرم و خواهرام
شوهرم بعد کارش اومد پیشمون
بعد شوهرم اصلا حال و حوصله نداشت
رفتیم تو یه مغازه شوهرم یکی دو تا مانتو نشون داد پرو کردم خوشم نیومد درآوردم
بعد رفتیم تو یه مغازه دیگه از یه مانتو خوشم اومد
ازش پرسیدم قشنگه؟ گفت من نظر میدم میرینی بهم هرچی خودت دوست داری بخر دیگه
با اینکه من اصلا حرف بد نزدم فقط ازمانتو هایی که نشون داد خوشم نیومد
خلاصه اونم که خوشم اومده بود برنداشتم
بعد یکم نگاه کردیم دیدم خیلی بی میل نگاه میکنه گفتم بریم خونه شوهرم گفت کجا یکی بردار دیگه
گفتم چی بردارم وقتی اینجوری نگاه میکنی
گفت یعنی چی برو بردار
گفتم نمیخوام بریم خونه یکم صدام رفت بالا
شوهرم گفت داد نزنا
درآورد کارتو داد بهم گفت برو خرید کن با تو خرید اومدن اشتباهه بعد راه افتاد رفت
منم هی صداش کردم کجا بیا بیا
ولی نیومد سری آخر بلند گفتم بیا
اومد جلو مامانم گفت ساکت میشی یا نه
میزنم تو دهنت پر خون شه ها
بعد من برگشتم مامانمو نگاه کردم مامانم گفت بریم خونه تکلیفتو بابات روشن کنه
من کارتو دادم راه افتادم سمت خونه
بیاید ادامشو بگم