بعضی تکرار شدن ها
اصلا زیبا نیستند؛
وقتی اتفاقی، گذرت به جایی میخورد
که تو را یاد گذشته ات می اندازد؛
و ناخودآگاه...
حس دلتنگی، خفگی
یا حتی غُربت
وجودت را احاطه میکند،
وحشتناک است؛
اینکه مجبوری گُذرت را
به جایی بیاندازی
که چیزی جز زجر کشیدن،
برایت باقی نگذارد؛
و بد تر از آن،
که می دانی کاری هم
از دستت بر نمی آید،
وجدانت را عجیب لِه می کند.
همان جاهایی که خاطراتِ شیرینِ باهم بودن های زیادی، رقم خوردند…
و درونش حالم خوب است های زیادی خاک گرفته است؛
هم از او
هم از خودت..؛
به ستوه می آیی اگر آن ها،
بارها و بارها جلوی چشمت
ظاهر شوند و نتوانی کاری بکنی؛
اینکه مجبوری هر روز با حسرت
از آنها عبور کنی
و دستت هم به جایی نرسد،
سخت مُچاله ات میکند…
واقعا بعضی تکرار شدن ها
بعضی یاد آوری ها
بعضی مرور شدن ها
اصلا به مزاج آدم خوش نمی آید
که نمی آید…
*رسوا*