2777
2789
عنوان

داستان زندگی

1247 بازدید | 40 پست

این داستان مربوط به یکی از آشناهامون میشه 

من دومین دختر خونه بودم پدرم مرد ساده و زحمت کشی بود که با عموهام سر زمین کشاورزی کار میکرد مادرم اما زن زندگی نبود پدرم پیش از مادرم دوبار دیگه ازدواج کرده بود یکی از اونها موقع زایمان مرده بود و یکی دیگه هم به دست پدربزرگم کشته شده بود چون دختر خان بوده و خان به مردم ظلم و ستم میکرده و پدربزرگم میخواسته اینجوری به خان درس عبرت بده و دیگه کسی از مردم روستا حاضر نشده بودن به پدرم زن بدن و اون از روستای اطراف مادرم رو گرفته بود مادرم در قید و بند زندگی نبود بی مسئولیت و بی بند و بار بود همیشه خونمون کثیف بود هیچوقت غذایی برای خوردن نداشتیم مابادوتا از عموهام توی یه حیاط زندگی میکردیم مادرم بلد نبود نون بپزه شاید هم بلد بود اما این کار رونمیکرد زنعموهام مدام ما رو کتک میزدن و بهمون سر کوفت میزدن وبرای یک لواش نون ما رو مجبور میکردن کارهای سختی انجام بدیم بچگی نکردیم از طرفی مادرم پدرم رو تمکین نمی کرد و پدرم مدام به مادرم فحش میدارد حین رابطه آنقدر دعوا میکردن که ما بیدار میشدیم و همه چیز رو می دیدیم ولی از ترس چیزی نمیگفتیم دچار بلوغ زودرس شده بودم گوشه گیر و تنها بودیم هم من و هم خواهرم و کسی براش مهم نبود

لباس های کثیف موهای پر از شپش گاهی مادر بزرگ از روی دلسوزی ماراحمام میکرد 

کم کم بزرگ شدیم قیافه خوبی داشتم اما آداب معاشرت و شعور زندگی نداشتم پدرم بی محبت بود هیچوقت دلش برای ما نسوخت هیچوقت دست محبتی ازسرما نکشید چیزی از دوران پریودی نمیدونستم شلوارم کثیف میشد توی اتاق می نشستم و گریه میکردم و مادرم کاری نمی کرد با دختر عموها و پسرعموهام حرف نمیزدم اونا همیشه ما رو تحقیر میکردن

۱۲ساله بودم که اولین خاستگارم پیدا شد ولی زنعموهام وقتی به خانواده داماد درمورد مادرم گفتن دیگه خبری ازشون نشد

انسانیت......

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

لایک پلیززززز😍😁

ادم تنهاییم🙂هر وقت دلت خواست میتونی باهام دردل کنی ولی⁦🔮میشه بهم بگی چرا من ی چیزی بگم شما نمک می‌ریزی🙂؟فقط اینو بگم تا دلت بخواد محبت میکنم توم تا میتونی ازم سواستفاده کن🙂🔮آخه برای همین کار به وجود اومدم🙂💔⁦🌪️⁩

دیگه خبری از خواستگار نبود من ۱۴ ساله بودم و خواهرم ۱۵ ساله خواهرم به زور عمم زن پسر عمم شد که زنش مرده بود و سه تا بچه داشت مدام گریه میکردم یک روز که طبق معمول بعد از رفتن بابام مامانم چادر سرکرد و رفت من توی اتاق نشسته بودم که پسر عموم وارد اتاق شد به سمتم اومد منو بغل کرد و دستش رو روی دهنم گذاشت و...من ترسیده بودم من بی پناه بودم من لال شده بودم 

این اتفاق بارها و بارها تکرار شد دیگه چیزی از من نمونده بود من تموم شدم 

انسانیت......

حالا به جز پسر عموم پسرعمه هام هم که فهمیده بودن قضیه رو منو دست مال میکردن و توی یه روز وحشتناک من دخترانگیم رو از دست دادم باید چیکار میکردم باید به کی می گفتم دردم رو اصلا کسی رو نداشتم خودم رو حبس کرده بودم توی اتاق به خودکشی فکر میکردم

انسانیت......

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792