سلام
منم موافقم
اما ...
دیشب اینجا ی تایپیکی میخوندم
خانم بخاطر مشکلات زیادی که با شوهرش داشت ،باوجود دختر شش ساله جدا شده بود.
شوهر بعد هفت سالگی بچه رو گرفته بود
و ازدواج کرده بود و بچه دار شده بود.
خانمه هم با یک پسر که از خودش کوچکتره ازدواج کرده بود و زندگی خیلی خوبی با همسر دومش داشت.
فقط مساله بچش بود و دلتنگی ها و شکوه هایی که هر روز دخترش داشت.
اینم همش دلداری میداده و تشویق به کنار اومدن با زن باباش میکرده تا به سن قانونی برسه تا بیاد پیش مادرش.
دختربچه ده ساله میشه ،مادره هر هفته که این میآمده خونه اش میدیده بدن بچش کبوده.
شوهر دوم با اینکه رابطه ی خوبی داشتن ،حاضر نبود بچه رو قبول کنه .
دخترش رو میاره پیش خودش ،اما بعد چند روز اخلاق شوهرش عوض میشه ،بهانه گیری ها و شب دیر آمدن ها شرو میشه ،هرچند خانمه سعی میکرد بهترین مدیریت رو داشته باشه و بچه زیاد جلو چشم نباشه و...و....
پدر مادر خانمه هم که شهر دیگه هستن ،حاضر نمیشن بچه رو نگه دارن و میگن بده به پدرش
میدونی طفلی بچه که این شرایط رو میدیده
برگشته به مادرش گفته منو ببرین پرورشگاه😔
بیچاره خانوم خیلی شرایط سختی داشت ،میگفت من خودمو از اون زندگی نجات دادم ،اما بچم 😢
میگفت کاش میموندم با بد اخلاقیش با کتکش ...میساختم
لااقل پیش بچم بودم و بالا سرش ،الان بچم تو این سن اینجوری رانده نمی شد.