شاید حرف من بتونه باعث آرامش دلتون بشه.البته نمیدونم چطوری بیانش کنم .شاید از دلم بنویسم به دلت بشینه
من اون زمانی تونستم به حاجتم برسم ، که از خداوند طلبکار دیگه نبودم .قبلش زیاد طلبکار بودم (نمیگم الان شما هستی ها .میگم که من نگاهم را به خدا عوض کردم)
مثلا من چله نمیگرفتم که بشه .من چله میگرفتم که قوی شم !
بعدش دیگه به ازدواج فکر نکردم یه مدتی .ذهنم روی خودسازی و اعتماد به نفس و ... رفته بود و برام اتفاق افتاد ...
سعی کن ارتباطات اجتماعی را از دست ندی و روی خودت و عزت نفس و اعتماد به نفس و چیزای دیگه متمرکز بشی ...سعی نکن جوری باشی که پسری بهت توجه کنه .سعی کن بهترین خودت بشی ...
من فکر میکنم برات اتفاق های خوبی رخ میده ...
بازم نتونستم حق مطلب را ادا کنم .ولی مثل آدمی باش که روی آب خوابیده و خیالش از بابت همه چیز راحته