2737
2739
عنوان

تراژدی ناتمام عشق من (کاربرآقا)

2282 بازدید | 177 پست

سلام من قبلا این داستانم رو گذاشتم پس اگر تکراری بود براتون ببخشید

قبلا گفتم که احتمالا اخرین بار باشه که بزارم ولی چون میخوام نظرات بیشتری درباره خودم و عشقم بدونم دوباره میذارم و میخوام از تجربیات جدیدتری استفاده کنم و الان چیزهای جدیدتری که قبلا نگفته بودم رو میذارم،من دنبال پربازدید شدن نیستم و به شعور مخاطبم احترام میذارم و خیلی زود و پشت هم ماجرا رو براتون میگم در اخرم تنها خواهشی که دارم تایپک رو ترک نکنید و نظرتون بهم بگید چون برام مهمه که حدود هشت ساعت وقت گذاشتم و تایپ کردم که پشت هم و سریع بزارم

در اخر علاوه بر سوالات و نظراتتون دوست دارم بگید به نظرتون سرنوشت عشق من چی میشه


ممنون با لایکاتون و نظراتتون حین گذاشتن اعلام حضور کنید تا دلگرم بشم و سریع تمومش کنم مرسیش

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
2740

........... 🧛🏻‍♀️

من نمیتونم اونقد خوب باشم که........... هر کسی بتونه دوستم داشته باشه........ من منم......... من خودمو نمیتونم به خاطر.......... نظر بقیه عوض کنم......... پس من منم........ اگه اونی که تو میخای باشم............دیگه من نیستم........ 😏پس به سلامتی خودم که خاصم و خاص پسند.......... 

اول از همه باید بگم من نه رمان نویس هستم و نه خیال پرداز

اصلا وقت نوشتن هم نداشتم برای اینکار حتی مرخصی گرفتم و ساعت ها زمان برد تا تایپ کردم

اول باید خداروشکر کنم که تو زندگی هر چی از خدا خواستم رو بهش رسیدم هرچیزی که گذشته تو خیالم بوده در آینده ای نزدیک برام اتفاق افتاده،  حالا شاید کمتر بوده ولی به حدی رسیدم که خدا روشاکر باشم خب میریم سر اصل موضوع

من پسری بودم که از بچگی تو یک خانواده معمولی بزرگ شدم پدر و مادرم ادم های زحمتکش و با آبرویی هستند و از بچگی با کم و زیاد سعی کردند ما رو درست تربیت کنن که فکر میکنم خداروشکر تا حد زیادی هم موفق بودند حالا به جز بعضی مواقع که ما کوتاهی کردیم و خطاهایی ازمون سر زده

من از بچگی خصلت لجبازی رو داشتم، فکر میکردم که ادمی هستم دل گنده و بی رحم و جلوی همه خودمو اینجوری نشون میدادم ولی تو تنهایی خودم یک وقتایی غصه میخوردم و تو خودم میریختم

هیچکس هنوز که 23 سالمه فکر نمیکنه ادم احساسی باشم چون هیچوقت به روی خودم خیلی نمیارم ولی از تو داغون میشم

به خاطر همینه که تو این سن موهام سفید شده خب بگذریم...

ذخیره میکنم تاپیک رو بعدا میام میخونم

خدایا شکرت که هستی...  خدای چاره سازم خدای رحمان و رحیمم خدای عزیزم خدایی که دلم قرصِ به بودنت خدایی که تکیه گاهی و هیچ وقت پشتمونو خالی نمیکنی خداااایاااا شکرت...   شمایی که داری امضای منو میخونی ، آره عزیزم خود شما رو میگم ، انشالله شاد و خوشبخت و عاقبت بخیر باشی.برای رسیدن به آرزوهاتون دعا میکنم و از خدا میخوام همیشه در کنار عزیزانتون بخندید و طعم خوشبختی رو حس کنید.


دوران ابتدایی با همه خوشی ها گذشت و تموم شد وارد راهنمایی شدم،  تو دوران راهنمایی کم کم شیطونی های من شروع شد، هم به بلوغ میرسیدم و کنجکاویم درباره جنس مخالف بیشتر میشد هم خودم جنب و جوشم تو مدرسه و شیطونی هام زیاد میشد، هم محدودیت های خانواده تو این موضوعات زیاد بود که به راه بد کشیده نشیدم

اون موقع که مثل الان گوشی هوشمند و اینترنت پر سرعت هم نبود که بتونی راحت تو اینترنت بچرخی و به همه چیز راحت دسترسی داشته باشی

درسته من ادم شیطون بودم ولی فوق العاده هم خجالتی و احساساتی

با همون گوشی نوکیایی که داشتم با چندتا دختر آشنا شدم از طریق اینترنت ولی مشکلم این بود زود دل میبستم هنوز گرگ شدن رو یاد نگرفته بودم،  تا ولم میکردن خیلی ناراحت میشدم

همیشه به خودم قول میدادم دیگه زود دل نبند ولی باز... بگذریم به خاطر اون شرایط سنی بود و کنجکاوی دوران راهنماییم هم با همین چت کردنا و صحبت تلفنی و گاهی هم نگاه کردن به دخترای محلمون میگذشت، هم خودم ادم خجالتی بودم هم خانوادم شدیدن مخالف بودن، یادمه یک دختری بود از فامیلون که وقتی من بچه بودم همش میگفتند شما مال همید هم سن بودیم، من بچه بودم خیلی تو این فازا نبودم بعدن که بزرگتر شدم دیدن من چیزی نمیگم با تغییر 180 درجه ای میخواستن بدن به داداشم

یعنی همون حرفایی که به من میزدند رو به داداشم زدند که اونم نه یک دل بلکه صد دل عاشق دختره شد و با مادرم درمیون گذاشت با خواهر دختره تو یک جمع خصوصی که منم نبودم

البته قصدشون این نبود که من خبردار نشم ولی کار داداشم راحت تر بود بگه، منم که اصلا در قیدش نبودم حتی امار دختره هم داشتم که با یکی از پسر های فامیل در ارتباط بوده و اتفاق های خوبی نیوفتاده ولی به داداشم چیزی نگفتم

مامانمم یکبار جلوی چندنفر گفت که مهران فلانی رو به خواهر خودش میبینه منم میدونستم منظورش چیه هیچی نگفتم چون برام مهم نبود، هر چند وصلت داداشم با اون دختره هم به دلایلی منتفی شده و داداشم خیلی داغون شده فعلا، امیدوارم که دوباره برنگرده چون داداشم تا الان شانس بزرگی اورده که خودش خبر نداره

خب برسیم به خودم درست یادم نیست از سال سوم راهنمایی یا اول دبیرستان بود که کم کم توجهم به یکی از دخترای فامیل که از پدری با مانسبت داشتند جلب شد

اولش همینجور ازش خوشم میومد چیزی هم ازش ندیده بودم فقط قیافش به دلم نشسته بود،  اخه یک پسر 15،16 ساله چی میدونه اخلاق و رفتار چیه،  فقط چهره طرفه که به دلش میشینه

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز