♦️هر روز یک حکایت
🔹شخصی شایعهای درباره همسایهاش را مدام تکرار کرد. در عرض چند روز، همه داستان را فهمیدند.
همسایه که داستان درباره او بود، آزرده و دلخور شد. کسی که آن شایعه را پخش کرده بود و غیبت کرده بود، متوجه شد که کاملاً اشتباه کرده است. او خیلی ناراحت شد و نزد خردمندی پیر رفت و پرسید برای جبران اشتباهش چه میتواند بکند.
پیرخردمند گفت: « به فروشگاهی برو و مرغی بخر و آن را بکش. سر راه که به خانه میآیی پرهایش را بکن و یکی یکی در راه بریز».
آن مرد اگر چه تعجب کرد، آنچه را به او گفته بودند انجام داد.
روز بعد، مرد خردمند گفت: اکنون برو و همه پرهایی را که دیروز ریخته بودی جمع کن و برای من بیاور.»
مرد در همان مسیر، به راه افتاد، اما با ناامیدی دریافت که باد همه پرها را با خود برده است. پس از ساعتها جستجو، با تنها سه پر در دست، بازگشت.
خردمند پیر گفت: « میبینی؟ انداختن آنها آسان است اما بازگرداندنشان غیرممکن است. شایعه نیز چنین است. پراکندنش کاری ندارد، اما به محض این که چنین کردی دیگر هرگز نمیتوانی کاملاً آن را جبران کنی.