یک دختری کوچولویی بدنیا امد که هیچکس از دنیا امدنش خوشحال نشد در واقع فرزند اخر خانواده بود ناخواسته بود مادرش نمیخواستتش میخواست سقط کنه ..اجر سیمان هر جیزی که فکر کنید رو شکم گذاشت که این دختر کوچولو تو شکم بمیره ولی نشد تو شکم چقدر زجر ودرد کشید به دنیا امد اما کسی نخندید بزرگ شد اما قدش کوتاه بود یک دختر کوچولک که همه مسخره اش میکردن همیشه تنها بود درس خوند بزرگتر شد بزرگتر یک سال نشست تو خونه درس خوند وضعیت مالی خوبی نداشتند رفت دانشگاه ..بعد لیسانس وکالت امتحان داد و قبول شد برای خودش خانم وکیل شد مردم کم بهش پرونده میدادن فکر میکردند وکیل باید قد بلند باشه قد بلند حتما میتونه حقش بگیره خیلی دلش شکست راهش ادامه داد همیشه تنها بود چون خواهر و برادرش ازدواج کردند مادرش زیاد راضی نبود از مجرد موندنش همیشه دوست داشت بره تو خونه نباشه انقد که تو خونه حس میکرد مزاحم با یک پسر که خانواده اش راضی نبودن ازدواج کرد پسره هم قدش کوتاه بود با هم زندگی کردن اماخانواده شوهر جز اذیت کردن تو گوش پسر خوندن کاری بلد نبودن خیلی از زندگی خسته شد دوست داشت جایی بره کسی نباشه خودش باشه وخودش خیلی تنهاست میگه خدایا هر جایی میرم انگار اضافی ام کجا برم تو بگو...
هعی چقد سختی
خب
بقیش😭😢😭😭
🥺🥺☹
😔😔😔عزیزم بمیرم برات حال بدموبدترکردی
آدم خداروداشته باشه دیگه تنهانیست خداهمه کس آدمه
😭😭😭😭😭😭
😟😟🥺🥺😢😢😩😩😭😭😭😭
لایکم کنین بعدا بیام بخونم
به خود خدا قسم که خود خدا برایت کافیست
خدا پس کجاست ادمی که توشکم مادرش تنهاست و زجر میکشه خدایش پس کجاست کی اروم میشه کی زندگی کنه و ادم چقدر جوان چقدر ارزو داره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
45 ثانیه پیش
47 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
