شاید باورتون نشه اما هر چی به ذهنم میاد اتفاق می افته
اینایی که میگم مربوط به دو سه سال اخیره
یه صحنه هایی رو یهو تو ذهنم میبینم که واقعی میشه
به خواهرم گفتم حس میکنم تو عروسی فلانی باید دور پسر عمه رو بگیریم اخه اون شب تنهاس .خاهرم بهم حرف زد گفت این چه حرفیه. ۲ماه بعد عمم صحیح و سالم فوت شد دقیقا این اتفاق افتاد. از جلو خونه دوستم رد شدم یهو یه صحنه ی جیغ و داد اومد تو ذهنم . یک هفته بعد زنعموش فوت کرد تو همون خونه مراسم بود. واسه بچه عمم رفتم سیسمونی بکیرم گفتم یه صحنه اومد تو ذهنم ک عمم بچه اش از دست میره. دقیقا بچش سقط شد و اون صحنه رو تو بیمارستان دیدم. دو سه روز پیش یهو صحنه گریه دوستم اومد تو ذهنم که باباش فوت کرده. صبح دیدم پروفایلش سیاهه نوشته پدر...