من دکترم وقت داد گفت فلان روز برو اونجا سونو بده بعد ای یو ای، ظهر سونو دادم همسرم آزمایش را انجام داد، عصر هم ای یو ای.
دکتر خیلی دستش سبکه. خانوم کناریم 5 بار ای یو ای کرده بود میگفت هیچ جایی مثل دکتر انجام نمیده راحت و سریع
گفتم گف اگ بچه بودی نباید شوهر میکردی.گفتم من مشکلی با بچه ندارم ولی میخام درسمو ادامه بدم.گف خبرنداری تو روت نمیگن پشت سرت همه میگن بچش نمیشع.گفتم برام مهم نیس دیگران چ فکری راجبم میکنن
خیلی بی محلی میکنم بهش ولی خیلی سیریشه.منم خودمو تو جمع اصلا نمیبازم ولی بعدش کارم گریست.بخدا خیلی نامرده اینجوری توروی ادم میگه.همیشه فک میکنم میگم اگ من بچه میداشتم و اون بچه نداشت حتی روم نمیشد پیشش بچه بغل بگیرم ک خدانکرده دلش بشکنه
آره متاسفانه مایی که دلمون برای همه زود میسوزه و همه رو درک میکنیم خدا بهمون بیشتر سختی میده انگار. حکمتش چیه نمیدونم.
ولی واقعا سنت کمه. الان حرص بچه رو نخور فعلا خیلی وقت داری ولی پیگیر درمانت باش.
۱۴سالگی ازدواج کردم۱۶سالگی برای اولین بار رفتیم مرکز درمان.نمدونم ابن سینا رفتید یا نه ولی اکثرا ۳۵سال ب بالامیان.وقتی پذیرش میکرد سنمو اینو گف بخدا چندنفر برگشتن نگام کردن.ی خانومه گف وای توجای نوه منی توچرااومدی اینجا.
واقعا برای خودمم سخته ولی مجبورم این ی غریزه ست ک خدا درونمون قرار داده غریزه مادرشدن.شب و روزم شده فکرکردن ب بچه.مدام میگم وای کی بچم ب دنیا بیاد کی بهم بگه مامان یعنی میشه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
42 ثانیه پیش
52 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
