من ی شرایط خاصی داشتم ک شوهرم قبل از ازدواج منظورمه،وقتی منو دید خیلی عاشقم شد،خیلی پیگیرم بود و من ب خاطر شرایطم اجازه نمیدادم بیاد سمتم،وقتی دیدم داره خوشو داغون میکنه دلم ی طوری شد،همون اولش خانوادم جزء پدرمو در جریان گذاشتم،شوهرم برای اینکه راضیم کنه جوابشو بدم خیلی تلاش کرد،خانوادش ب خاطر شرایطم راضی نبودن و خیلی داستانا پیش اومد،حتی شوهرم ازشون دست کشید،اومد با پدرم حرف زد پدرم گف من راضی نمیشم دخترم دوباره بدبخت بشه و جوابش کرد،اونم دوبار خودکشی کرد،مامانم خیلی براش گریه میکرد وقتی حال و روزشو میدید،بعدش ک خانوادش دیدن پسرشون ب هیچ وجه دست بر نمیداره اومدن خواستگاری،من و خانوادمو دیدن گفتن پس پسرم الکی تلاش نمیکرد ک ازدواج کردیم و الان خانوادش جونشونو برام میدن و تلاش میکنن کارایی ک با پسرشون کردن و جبران کنن تا از دلش در بیارن و مادرشوهرم با افتخار ازم تعریف میکنه،مطمئن باش اگ خودش از ته دلش بخواد هیچوقته هیچوقت ب هیچ بهونه ای نمیتونه دست بکشه ازت،چون نمیتونه