سلام .۲۳سالمه.سال ۹۱باشوهرن دوست شدم.از فامیلای دورمون بود.خانوادم ناراضی کامل بودن.اما من پافشاری کردم و سال ۹۶نامزد کردیم.این شد شروع بدبختیم
.
اوکی👌
خب بقیش
داستان 🤐🤐🤐🤐 میریزن سرت
وقتی حرف بزرگترتو گوش نمیدی توقع خوشبختی نکن
تعریف کن عزیزم
از همون نامزدی دخالتهای شدید پدرشوهرم شروع شد.شوهرمم یه آدم بچه ننه که اگه منو جلو چشماش بکشن براش مهم نیست..از بددهنیش نگم که حرف عادیش فوحش بود والبته گاهی دست بزن که واقعا بد میزد...همیشه سرمو میکوبه به دیوار وزمین
خب
قیافه زخم خورده های تاپیک گل بهار
ببخشید من از قبل تایپ نکردم.الان یهو دلم گرفت گفتم بنویسم
شاید بگید چرا موندی بخاطر ۲تا دلیل اول اینکه تو عقد رابطه داشتم و از اینکه خانوادم بفهمن وحشت داشتم.دوم اینکه انتخاب خودم بود.نه راه پیش داشتم نه پس
بنویس
شوهرم خونه ما نمیومد یا اگه میومد حتما یکی از اعضای خانوادشم بودن.اینم بگم ما از ۲تاشهر جدا بودیم که۳ساعت فاصله داشت. منم اگه میرفتم هميشه تنها برمیگشتم باقطار
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
