درراستای تاپیک پربازدید متاسفانه منم یه زخم خورده از رابطه شوهرم با جاریم هستم چرا بعضی ها از تنهاشدن با برادرشوهرنمیترسن خوب مرده و پرزور یهو یه بلایی سر طرف بیاره میخواد چیکار کنه
یه بار جلو جاریت لخ ت شو که ببینه فقط خودش نداره😏 حساب کار دسش میاد
نه من یطوری بزرگ شدم مامانی طوری حساس بود رومون یبار لباس زیرام رو رخت آویز بود تو حیاط رفت و آمد بود یادم رفت شالمو بندازم روشون مامانی۳روز باهام قهر کرد
خدای خوب و مهربون❤هرکسی که به یادته به آرزوهاش برسون☘
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
بدتر از اون شوهر هویجش حرصم میده ک هیچ عکس العملی نشون نمیده
جاریه منم جدیدا اینجوری شده بود جلو شوهرم با با تیشرت اومد البته ی سارافون استین حلقه ای روش پوشیده بود ولی دستاش کلا مشخص بود انقدر حرصم گرفت شوهرمم بدش اومد دیگه نرفتم خونشون 😎
صبرمیکنم چون بی نهایت ب خدا اعتماد دارم😊بنده عزیز خدا هستم 😍😌
شوهراشون اصلا غبرت ندارن یعنی خر باید جلوی اینا لونگ بندازه
من به شوهرم میگم داداشت بی غیرته میگا داداش من بی غیرت نیست خیلی وقته دل ازش بریده برا همین براش مهم نیست...حالا ن ب شوهر من ک زیادی حساسع نه به اونا...شوهر من اونروز میگمش خیلی وقته نرفتیم بیرون بریم میگه ببرمت بیرون ۴تا بی ناموس نگات کنن من عصابم خورد بشه خیلی دلم گرفت دوست ندارم بددل باشه اما خب اونروز رفتیم داروخانه ی مردی دراومد گفت چقدر خوردنی هستی شوهرم صداشو شنید از اونموقع خیلی حرص میخوره
خدای خوب و مهربون❤هرکسی که به یادته به آرزوهاش برسون☘
یعنی برادر شوهرت با این خیانت کنار اومد؟ الان با زنش و شوهر شما رابطه اش خوبه؟
اره کناراومد و بدون توجه ب مخالفت های بقیه ب زور باهاش ازدواج کرد باماهم رفت وامد داشت یکسره خونمون بودن تا وقتی ک من فهمیدم و دیگه اجازه ندادم حتی ب هم سلام کنن
متاسفانه منم چند مورد اطرافم دیدم واسه همین به هیچکس اعتماد ندارم و سعی کردم با برادر شوهرام اصلا صمیمی نشم هر چند ادمای خوبین ولی من همش فکر میکنم همشون مثل همن،یه دوستی داشتم میگفت یکی از زنداییاش با ۳ تا داییای مجردش رابطه داره و جالب اینجاست همشون میدونن و همشونم خودشونو زدن به کوچه ی علی چپ
کودکی ۷ساله مادرش را برد بیمارستان، دکتر گفت:مادرت میمیرد!بچه گفت:کی؟؟دکتر گفت:پاییز!بچه گفت:پاییز کیه؟؟گفت وقتیکه برگهای درختان میریزند،بچه آمد خانه نخ و سوزن برداشت رفت تا تمام برگهای شهر را به درختان بدوزد!