فهمیده بودی درد دارم گریه کردی
برشانه ی بی روح و سردم تکیه کردی
تا آمدم با عطر مویت جان بگیرم
با دلهره یک بوسه بر من هدیه کردی
جانم حریق دلنواز سرنوشت است
با بی کسی های دلم مرثیه کردی
دَم ساختن با بی پناهی عین مرگ است
با آرزوهایم برایم مویه کردی
تنها صدای گریه هایم را شنیدی
با اینکه خود دردی،خودت را سایه کردی
شعری برای فصل هایم میسرودی
تنها خزانم را فقط قافیه کردی
مهدیهبرزو