بر و بچ ب مشاورتون نیاز دارم.من دو روز دیگه میشه یه ماه ک عقد شدم.بابامم محل کارش دوره هر۳هفته میاد.تا تونستمم مامانم رو تنها نذاشتم.شوهرمم مرد با شعور و فهمیده ای هست.اما امروز بابام گفت مامانت ناراحته ک مث قبل نیستی و همش تنهاس.من دیگه چکار کنم.خب ظهرها نهار خونه مادر شوهرمم.تا بیام خونه۴ساعتی تنهاس.من دیگه چجور پیش برم ک دلخوری پیش نیاد.؟؟؟؟؟؟؟؟؟مامانم بهم وابستس اما خودش هیچی بهم نمیگه ک تنهاس.خب اینجام نیام باعث دلخوری میشه.یکی بهم کمک کنه.بخدا از صب همش گریه میکنم.بدجور بهم وابستس.من چجور برم سر زندگیم
آخه قرار بود بابام ک میاد چهارتایی بریم سفر که حداقل دوران عقد یه سفر رفته باشیم چون بخاطر کرونا جشن عقدم نگرفتم.امروز مامانم پاشو کرده تو یه کفش ک نمیاد .
عزیزم سخته. ولی مگه هر روز نهار باید خونه مادر شوهرت باشی؟ منم دوران عقد خیلی نمیرفتم. هفته ای دوسه ...
والا از اول گفتن ظهر بیایید اینجا.چون شوهرم صبح و شب خونه ماست.مادر شوهرم میگه بیایید.حتی شوهرم سرکارم باشه من باید بیام.به شوهرم گفتم من ظهر نمیرم وقتی نیستی.چند روزی نرفتم اما امروز با هم اومدیم
والا از اول گفتن ظهر بیایید اینجا.چون شوهرم صبح و شب خونه ماست.مادر شوهرم میگه بیایید.حتی شوهرم سرکا ...
چی بگم. حرفشون ک غیر منطقیه. حتی در شرایط نرمال.حالا ک سرایطتت خاصه، این عجیب نیس ک واست شرط گذاشتن؟ شوهرتم درسته عقدید ولی نیازی نیست هنه ش اونجا باشه.مگه سرکار نمیره؟ خوب روزی یه بار چندساعت بیاد.کلا خیلی دیگه ور دل همید. باید کم کم مادرت عادت بدی.
من مادر دو فرشته آسمانیم💫💫 یکی در دستان خدا آرمیده و دیگری در آغوش من💞
کو مشاور.من خودم باید باهاش حرف بزنم اما میترسم از حرفام برداشت بدی بکنه.من خودمم وابستم.هم بابا هم ...
اخه اینطوری هم نمیشه مامان من از یه طرف همش میگفت شوهر کن شوهر کن از طرف دیگه روز عقدم همش گریه میکرد غش میکرد قلبش میگرفت با اینکه دو تا دختر دیگه هم داشت همش بدرفتاری میکرد و تیکه مینداخت به شوهرم اینا بعدشم افسردگی گرفت الانم هر موقع من و بچمو میبینه گریه میکنه میگه تو واسم پدر و مادر و خواهر و برادرم بودی جز تو کسی رو ندارم اصلا یه کاری میکنه پشیمون میشم از خونه رفتنشون
اخه اینطوری هم نمیشه مامان من از یه طرف همش میگفت شوهر کن شوهر کن از طرف دیگه روز عقدم همش گریه میکر ...
من آخرین فرزندم.هیچ بچه ای دیگه تو خونه نیس.ک بگم مامان تنها نیس.اما خداییش امروز مث بچه کوچولوها همش گریه میکنم.مامانم ب رو نمیاره ک تنهاس.میگه من مشکلی ندارم.اما از اون طرف پیش بابام شکایت منو کرده ک تنهاش میذارم و آدم قبل نیستم.تازه من جایی میخاستم برم مث مهمونی فامیلی مامانمم میگفتم باهامون بیاد
اسی مامانت ان شالله بیمار نبست. درسته؟ نمیدونم چرا اولش ک خوندم، فک کردم خدانکرده بیماره و نیاز ب مر ...
ن خدا رو شکر سالمه.با اینکه میدونم حساسه و تنهاش نمیذارم بازم گله کرده.شوهرمم جا خورد از برخورد مامانم.گفت چش شد یهو.گفتم وابستس.گفت آخرش چی.آخرش ک میری از اون خونه