چالش شعر🌻
ببخشید زیاد جالب نشده حالم خوب نییت😔
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست
نور دو دیده ی ترم ذره ای از جمال توست
ای که نهاده ای به دل داغ هزار عاشقی
خون دلم بریز که جان و تنم حلال توست
گاه کشی به سوی خود گاه ز خود برانیم
ناز مکن که فکر من جمله به اشتغال توست
راحت جان من تویی صبر و قرار من تویی
باز نگر به حال من این دل من وبال توست
روز خیال می کنم شب که شود تو می رسی
شب نگهم به سوی مه زانکه رخش مثال توست
عهد شکسته ای و من باز به خود دهم امید
چونکه هنوز در دلم آرزوی وصال توست...🌻